ارثی ز یاس طایفه بیشک نداشتم
بر پهلویم اگر گُل میخک نداشتم
بعد از تو هیچ شب به مدارا سحر نشد
بعد از تو هیچ روز مبارک نداشتم
ارثی ز یاس طایفه بیشک نداشتم
بر پهلویم اگر گُل میخک نداشتم
بعد از تو هیچ شب به مدارا سحر نشد
بعد از تو هیچ روز مبارک نداشتم
انگار روح فاطمه در او دمیده بود
آیینه ای که دیده عالم ندیده بود
هنگام خواب در بغل عمه زینبش
دختر نگو بگو ملکی آرمیده بود
خیرهام…از بیرقِ سُرخت نگاهم را نگیر
جز خودت چیزی نمیخواهم پناهم را نگیر
باز بارَم را به دیوارِ حرم انداختم
جانِ من از شانههایم تکیهگاهم را نگیر
انگار در بهشت خدا پا گذاشتیم
وقتی قدم به مجلس آقا گذاشتیم
در این حسینیه شهدا صف کشیده اند
اینجامقدس است که ما پا گذاشتیم
به نیزهدار بگو نیزه را تکان ندهد
به کودکی که به خوابِ خوش است جان ندهد
رُباب بندِ طناب و خدا کُنَد امشب
به این بُریده نفَس بچه را نشان ندهد
تاکه فرمود رسیدیم عَلَم را کوبید
یک علمدار بر این خاک قدم را کوبید
بر رویِ سینهی خود تیِغ دودَم را کوبید
بینِ این دشت ستونهایِ حرم را کوبید
لحظه لحظه عمر خود را خرج حضرت میکنم
جز حرم جایی روم احساس غربت میکنم
حاجت خود را اگر یک شب بگیرم میروم
“لذتش را با تمام شهر قسمت میکنم”
خدا کند به دلت آب هم تکان نخورد
نشسته ام غباری به پلکتان نخورد
تو خوب باش فدای سرت، سر زینب
تو باش باغ دلم سیلی از خزان نخورد
میرسد ناله و آه از طرف عرش خدا
شد حسینیه گریه همه ارض و سما
همه ی عالمیان غرق غم وشور و عزا
روضه خوان فاطمه وگریه کنش عالم ها
که رسید است حسین بن علی کرببلا
آینه در آینه تابید عالم شد علی
نَفسِ خود را دید خود را دید خاتم شد علی
اولین صبحِ ظهورِ حَیِ اعظم شد علی
حق تماشا کرد خود را تا مجسم شد علی
در غروب غربتت این بار گیر افتاده ام
در شکار عشقت آهو وار گیر افتاده ام
گفته بودم کج کنی راه و از اینجا رد شویم
آه می ترسم در این آوار گیر افتاده ام
رویِ زانویِ برادر پا اگر بگذاشته
آفتاب انگار منّت بر قمر بگذاشته
دستها را رویِ دوشِ دو پسر بگذاشته
آنکه رویِ شانهی عباس سر بگذاشته