شعر محرم و صفر

وای از شام

کوفه که شهر علی بود چنان کرد به من!
وای از شام که بغض پدرم را دارند.‌.

سرهرکوچه معطل شده ام،خسته شدم!
چشمشان کور! همه قصد تماشا دارند!

حال دل خرابمو

دخترم خونه ی نو مبارکه
نمی گم حال دل خرابمو
عمه داره میره اما می دونه
تو گلستون میکنی خرابه رو

ازدحامی عجیب

پشتِ دروازه غرق ابهام است
ازدحامی عجیب در شام است

کاروان را مُعطّلش کردند
این چه جور احترام و اکرام است

شبهای ویرانه

باتمام داغ ها سرکرد ای جانم به عمه
کربلا را کربلاتر کرد ای جانم به عمه

هاله ای از نور دور محمل ما را گرفت
غیرت او فکر معجر کرد ای جانم به عمه

غم‌ تو آمد

غم‌ تو آمد و از دیده ام حساب کشید
بساط گریه ی هر شب به آفتاب کشید

به زیر ضربه ی شلاق بردم اسمت را
شکنجه آخرش از خواهرت جواب کشید

کربلا غوغاست

هنوز هم که هنوز است کربلا غوغاست
غمش قشنگ ترین اتفاق این دنیاست

به جای عالم و آدم به خویش زحمت داد
کسی نخواست از او ، او خودش چنین می خواست

اهل حرم

حصارِ کاروان تو کعبِ نی است یا اخی
اهل حرم را به قضا در این میانه می برم

قدّم اگر که خم شود سرم سفید اگر شود
پیام نهضتِ تو را به رویِ شانه می برم

ماه گریه

به خودم آمدم وَ دیدم که
ماه شمس و قمر تمام شده
ماه نالیدنِ به اربابم
ماه گریه دگر تمام شده

در محضرِ بابا

یکِ لباسِ پاره بر این قامتِ رعنا بد است
نامرتّب بودنم در محضرِ بابا بد است

عمّه جان ! کو شانه ای بر گیسویم شانه زنم
موپریشانی برایِ دختری زیبا بد است

این محرم هم گذشت

عمر چندین ساله ام اندازه یک دم گذشت
خوب شد عمرم میان مجلس ماتم گذشت

ماه ها ما منتظر ماندیم پای ماه تو
چشم بر هم خورد دیدیم این محرم هم گذشت

شکسته اند مرا

شکسته اند مرا زیر دست و پا عمه
اگر شکسته تو را میزنم صدا عمه

عمو به جای پدر آمد و شما هم نیز
به جای مادر مظلومه ام بیا عمه

ای قاری من

هی از این نیزه به آن نیزه مکانت دادند
کوچه کوچه به همه شهر نشانت دادند
پیش چشمان من از نی که زمین افتادی
از روی خاک به سر نیزه تکانت دادند

دکمه بازگشت به بالا