بی تو چه سَخت می گذرد روز و ماه ها
بسته شده مسیرِ گلویم به آه ها
ما و اسارتی که کسی در زمان ندید
افتاده ایم دستِ همین دل سیاه ها
بی تو چه سَخت می گذرد روز و ماه ها
بسته شده مسیرِ گلویم به آه ها
ما و اسارتی که کسی در زمان ندید
افتاده ایم دستِ همین دل سیاه ها
اینجا شده هر آهِ مضطر دردسرساز
این کوچه ها شد بهرِ خواهر دردسرسازً
الغوث از چشمانِ هیزِ این جماعت
که شد برایِ چند دختر دردسرساز
می روی نیزه نشینم کمی آهسته برو
تا تو را سیر ببینم کمی آهسته برو
از رد بوسه ی من نیزه نشینت کردند
اسب ها رد شده و نقش زمینت کردند
اسیر می شوم اما ذلیل هرگز نه …
غریب می شوم اما علیل هرگز نه …
سرت سلامت اگرچه به روی نی هایی
ندیده دیده ی زینب به غیر زیبایی
آمد دوباره رو به روی من سرت حسین
قربان زخمهای روی حنجرت حسین
از غارت خیام نگفتم برای تو
شاید بگویم و نشود باورت حسین
آنان که ماه را به سر نیزه ها کنند
آیا شود که رحم به شش ماهه ها کنند
عریان به خاک مانده عزیز ابوتراب
حقش نبود پیکر او را رها کنند
زلف عفاف، رشتۀ دامان زینب است
آیات صبر، پایۀ ایمان زینب است
ایثار و پـاکدامنی و عزم و اقتدار
این چار، درسِ طفلِ دبستان زینب است
آفتابا هلال ماه شدی
کاروان را چراغ راه شدی
بر سرم سایهء سرت افتاد
ما تَوَهَّمت یا شَقیقَ فؤاد
این شنیدم که چو آید به فغان، طفل یتیم
افتد از نالهی او، زلزله بر عرش عظیم
گر چنین است، چه کرده است ندانم با عرش
آه طفلی که غریب است و اسیر است و یتیم؟
مقتل کُشنده بود، ولی روضهخوان نمُرد
هر چند گریه کرد، ولی آسمان نمُرد
دیدم کتیبه سوخت، عَلم خم شد از غمش
با روضهی حسین، زبان در دهان نمُرد
ز خوناب جگر، دریا کنم چشمتر خود را
مگر پیدا کنم در این یَم خون، گوهر خود را
برم تا یادگار از این گل پرپر شده با خود
سزد از خون او رنگین کنم موی سر خود را
ناچار می برند
بانوی خسته را که به اجبار می برند
ناموس شاه را
اینگونه با شرایط دشوار می برند