شبی ای کربلایی پیشِ ما باش
میونِ گریهها و روضهها باش
شبی شالی بکش روی چشمامون
شبی هم جایِ ما کرببلا باش
شبی ای کربلایی پیشِ ما باش
میونِ گریهها و روضهها باش
شبی شالی بکش روی چشمامون
شبی هم جایِ ما کرببلا باش
هست قالو به لبش گر که بلامی آید
از سما نعره لا حول و لا.. می آید
از حرم آمده و قبله نما می آید
بر دل کفر ببین شیر خدا می آید
دست در دستِ عمه اش بود و
دلش اما میانه ى گودال
دید با چشم خود که افتاده
تن ارباب تا شود پا مال
بهانه گیر می شوم عمو که آه می کشد
صدای آه او مرا به قتلگاه می کشد
غربت او مرا به این وادی خون کشیده است
بعد علی اصغرش نوبت من رسیده است
پا بر زمین میکوبد و با بیقراری
دارد به سینه میزند با مشت ، کودک
وقتی عمو از اسب با صورت زمین خورد
هی میزند خود را به قصد کشت، کودک
چشم پُر نَم، فقط برای حسین
دل پُر غَم، فقط برای حسین
ما لباس سیاه میپوشیم
هر محرّم، فقط برای حسین
کاش میشُد خودش از دور تماشا نکند
اینقدر در بغلِ عمه تقلا نکند
کاش میشُد که بگیرند دو چشمانش را
نزند بر سرِ خود آه خدایا نکند
از علی دَم بزن اما دَمِ مولا حسن است
که دمادم نَفَسِ حضرتِ زهرا حسن است
“ما همه بنده و این قوم خداوندانند”
ما همه خاک ولی عرشِ مُعلا حسن است
بر شانه های زخمی خود کوه غم دارم
من در محرم بیشتر میل حرم دارم
عشق به شش گوشه مرا از زندگی انداخت
از دوری اش یک کربلا در سینه غم دارم
امروز دزد قافله زیاد است
شمر و سنان و حرمله زیاد است
از شیعه بی اندازه کینه دارند
مهر ابوسفیان به سینه دارند
می رود سمت برادر به تنش تب دارد
دو پسر دارد و یک زمزمه بر لب دارد
به فدای سر تو ! هرچه که دارم این است
چه کنم؟هست همین هرچه که زینب دارد
برادر گفت نه، اما پر از اصرار شد زینب
به او نه گفت، دنیا بر سرش آوار شد زینب
به لطف این جواب دل شکن بیمار شد زینب
سرا پا بغض شد، پا تا به سر گفتار شد زینب…