شعر محرم و صفر

این اربعینم کربلا

دورم هزارتا مشغله باشه
خالی خالی ام بشه دستم
کوری چشم منکر آقام
این اربعینم کربلا هستم

مرا سوزانده

شب است و راهِ این کوه و بیابان
من و این سینه ی محزون و نالان

امان از بی کسی و درد هجران
امان از تیزیِ خارِ مغیلان

ازدحام

 

ناچار می برند
بانوی خسته را که به اجبار می برند

ناموس شاه را
اینگونه با شرایط دشوار می برند

بابا حسین

گفتند کمتر گریه کن؛ دیگر نمی‌آید!
از دختر چشم‌انتظار این برنمی‌آید

سر می‌رسد امشب به تلخی انتظار من
با سر پدر می آید و غم سر نمی‌آید

ای نیزه دار

ای نیزه دار! آینه بر نیزه می بری
خواهی چگونه از وسط شهر بگذری!؟

از کوچه های ساکت و خلوت عبور کن
خوب است اندکی به اباالفضل بنگری

توی آغوشم

حالا که هستی توی آغوشم دوباره
خیلی خلاصه حرف دارم با اشاره

خورشید و ماهی داشتم در آسمانم
در آسمانم نیست حتی یک ستاره

سر پناه

کهکشان گردی ز راه زینب است
نور خورشید از نگاه زینب است
هر کسی که شد حسینی در جهان
سینه اش آرام گاه زینب است

نگاه زینب

خیال کن سر نی آفتاب هم باشد
نگاه زینب تو بی نقاب هم باشد

خیال کن که رقیه چه می کشد بی تو
سوال هاش اگر بی جواب هم باشد

ای نور محض

خورشید و کهکشان شده حیران معجرت
ای نور محض یاور تو هست داورت

وقتی که مو به مو به علی مو نمیزنی
باید شویم لشگری از جَون و قنبرت

سرِ بازار

بسته از عشق,دو دستم به اسارت چکنم
چادر و مقنعه ام رفت به غارت چکنم

یاد داری که به من نیمه شبی مادر گفت
گر بیفتد سرِ بازار گذارت چکنم

قتلگاه

 

در قتلگاهت آمدم و سر نداشتی

یک جای سالمی تو به پیکر نداشتی

دیدم تو را چه دیدنی ای پاره ی دلم

حتی لباس کهنه ای در بر نداشتی

زمین خوردیم

بسکه در کوی و گذر وقتِ تماشا ریختند
کودکانت بر زمین از ضربِ پاها ریختند

عده‌ای شاگردهایم عده‌ای دیگر کنیز
کوچه کوچه پیشِ پایم نان و خرما ریختند

دکمه بازگشت به بالا