شعر محرم و صفر

شمر بود و خنجرش

شمر بود و خنجرش
بی حیا افتاده با خنجر به جان پیکرش
آه از بس هست کُند
خنجرش را هی مکرر می کشد بر حنجرش
تا رسید آنجا سنان

آقا یواش بال و پرت تیر میخورد

آقا یواش بال و پرت تیر میخورد

اینجا تمام دور و برت تیر میخورد

بی دست میروی و زمین میخوری و آه

یعنی حرم ببین سپرت تیر میخورد

خونم حنا به هر سر زلفم کشیده است

خونم حنا به هر سر زلفم کشیده است

ای مو سپید, لحظهٔ سرخم رسیده است

.

روی تو با هزار چشم, دیدنی‌تر است

شُکرش, هزار دیده مرا آفریده است

گر نخیزی تو زجا , کار حسین سخت تر است

گر نخیزی تو زجا,کار حسین سخت تر است

نگـــران حـــرمـــم , آبـــرویـم در خـــطر است

.

‎قـــامـــت خــم شـــده را هـر که ببیند گوید

‎بی علمدار شده , دست حسین بر کمر است

بال و پر غم تو به بال و پرم گرفت

بال و پر غم  تو به بال و پرم گرفت

داغ تو بود نور ز چشم ترم‌گرفت

آرام از نگاه حرم محو می شدی

هی رفته رفته قلب من و خواهرم گرفت

از لحظه ای که با علمت آشنا شدم

از لحظه ای که با علمت آشنا شدم
احیا شدم, نفس زدم از خاک پا شدم
پاشید نفْسِ بی هنرم, خاکِ پا شدم
گفتم حسین , فاطمه دید و دعا شدم
در بین روضه هم نفسِ انبیا شدم
پرچم گرفت دست مرا مبتلا

گذشته است دراین داغ آب ازسر آب

گذشته است دراین داغ آب ازسر آب
که آب هم شده شرمنده در برابر آب

کسی ندیده که دریا به آب رو بزند
ولی به حکم ادب آمده به محضر آب

نیاز داشت چو طفل رباب , جو به عمو

نیاز داشت چو طفل رباب , جو به عمو
سپرد علقمه چون تشنه ها گلو به عمو

به سمت رود که دریا نمیرود , باید
که علقمه برسد بعد جستجو به عمو

ترک به روی لبت از خجالت افتاده

ترک به روی لبت از خجالت افتاده
و رد نیزه به روی کمانت افتاده

پس از نیامدن و چند لحظه تاخیرت
درون خیمه رقیه به لکنت افتاده

برادری به زمین بود و بال و پَر میزد

برادری به زمین بود و بال و پَر میزد
برادری به سرش بود و هِی به سر میزد

برادری به زمین از لبش جگر می ریخت
برادری به سرش داد از جگر میزد

ای قد بلند از دل صحرا بلند شو

ای قد بلند از دل صحرا بلند شو

قدم خمیده ای قد طوبا بلند شو

بعد از تو نیست قوت قلبی به خواهرم

بعدِ تو می شوم تک و تنها بلند شو

پاره به پاره روی زمین قرص ماه ریخت

پاره به پاره روی زمین قرص ماه ریخت
تا علقمه رسید ولی بینِ راه ریخت

پا می شود دوباره زمین می خورد حسین
دست خودش نبود که بی تکیه گاه ریخت

دکمه بازگشت به بالا