شعر محرم و صفر

سرت خوب می‌شود

دارد شکستگّیِ  سرت خوب می‌شود

کم‌کم تمام بالِ و پرت خوب می‌شود

بعد از چهل سحر که فقط گریه کرده‌ای

درد وصالِ هر سحرت خوب می‌شود

انگشت نمای شمر

هرگز ز یاد من نرود آن جفای شمر

بر روی پیکرت همه بودند,سوای شمر

آن خنجری که بود به روی گلوی تو…

انقدر که کند بود درآمد صدای شمر

رباب را نزنید

کسیکه دیده هزاران عذاب را نزنید

اسیر تشنۀ یک جرعه آب را نزنید

بزن به من همۀ تازیانه ات , اما

عروس مادرمان , رباب را نزنید

محسن داداشی

 

ارث از مادربزرگ

نانجیبی که مرا در این هیاهو میبرد

دختر گیسو سفیدت را به هر سو میبرد

دختری که بیشتر باشد شبیه فاطمه

ارث از مادربزرگش درد پهلو میبرد

دم دروازه

رسیده تا دم دروازه با دو چشم ترش

کشید تیر , تنش ,معجرش ,سرش ,کمرش

مواظب است که دستی به دختران نخورد

مواظب است نگیرد به چوب نیزه پرش

آزاد گشته آب

دیگر سپاه و لشکری و یاوری نماند

دیگر برای اهل حرم اختری نماند

هفده ستاره همره خورشید روی نی

دیگر برای اهل حرم حیدری نماند

طفل سه ساله

آتش گرفتنِ جگرم را نگاه کن

زخم کنارچشم ترم را نگاه کن

از عمه اماگر که گلایه نمی کنی

ای سرشکسته, بال و پرم را نگاه کن

کنج خرابه

همین که کنج خرابه خدا خدا کردم

امام عاطفه را تا سحر صدا کردم

نه اینکه شکوه کنم از کبودیِ رویم

گلایه ازدو یهودیِ بی حیا کردم

می خورم قبطه

می خورم قبطه که جای سر تو ای بابا

به روی دامن من بوده و آن بالایی

هرچه آمد به سرم نذر سر سوخته ات

روی نی هم بروی باز مرا بابایی

تمـام کفـر

تمـام کفـر به یکبـاره شادمـان گشتنـد

ز بعــد روز دهــم تـاجـرنــد نـه لشکــر

ز شــام آمـده هرکـس بـه کربـلا تا کـه

کند خـریـــد بــرای مغـازه اش معـجــر

سقا که رفت

سقا که رفت با رفتنش چه بر سرت رفت

پشتِ سرش پشت و پناه و لشگرت رفت

گفتم خدا رحمی کُنَد اهل ِ حرم را

تا در کنار ِ علقمه آب آورت رفت

از درد کوچه های

از درد کوچه های پر از غم نگو نگو

از قدّ عمه ام که شده خم نگو نگو

بابا به روی نیزه تو را تاب داده اند ….

از این عذاب ماه محرم نگو نگو

دکمه بازگشت به بالا