خواب دیدم که گل روی تو پر پر می گـشت
و لبت بسکه ترک داشت ز خون تر می گشت
خواب دیدم نفس ِتـــــنگ کبوترها را
قفس دست شما را که پُر از پَـر می گشت
خواب دیدم که گل روی تو پر پر می گـشت
و لبت بسکه ترک داشت ز خون تر می گشت
خواب دیدم نفس ِتـــــنگ کبوترها را
قفس دست شما را که پُر از پَـر می گشت
از خیمه همه اهل حرم را بردند
از پیش نگاهم جگرم را بردند
بستند تمام یاسها را به طناب
در بنداسارت پسرم را بردند
همه اصحاب بال و پر دادند
کربلا راز خون ثمر دادند
بسکه دلداه ات شده بودند
در رهت عاشقانه سر دادند
ای کاش کهمیشد کفنی داشته باشی
یا جایکفن پیروهنی داشته باشی
ای کاشدمی که به حرم فاطمه آمد
میشد سرو جان و بدنی داشته باشی
در غروبیمیان آتش و دود
پسری رابه نیزه ها بردند
وز ما شدسیاه, از وقتی
سحری رابه نیزه ها بردند
معجرم هست همین, پیروهنت نیست همین
روضه کوتاه, سری در بدنت نیست همین
یاد آن روز که خنده به لبت بود فقط
حیف حالا به جز این پر زدنت نیست همین
راهی شده به سمتی و شد لشکری به خـط
یک دست مشک دارد و دستــــی علم فقـط
او نذر کرده تا بشـــــــــکافد به هر چه شـد
دستش اگر رســـــــد به گلوی پر آب شــط
دلی به وسعت پهنای عرش بالا داشت
لبی به وسعت مهریه های زهرا داشت
کنار علقمه در سجده گاه چشمانش
نداشت هیچ کسی را فقط خدا را داشت
آبی نبود اگر که تو دریا نمی شدی
مشکی نبود اگر که تو سقّا نمی شدی
حالا که مثل نور شدی و قمر شدی
مشک بر دوش به دریا آمد
همه گفتند که موسی آمد
نفس آخِر ماهیها بود
ناگهان بوی مسیحا آمد
ای وای سایه ی سرم از دست میرود
پشت و پناه دخترم از دست میرود
بی تکیه گاه می شوم و میخورم زمین
یک کوه در برابرم از دست میرود
رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت
هر چه توان داشتم ز پیکر من رفت
پشت و پناه یکی دو روزه ی من نه
یک جبل الرحمه از برابر من رفت