از لات های کوچه برم حرف می زنند
عمه … ز پاره ی جگرم حرف می زنند
سنگی به دست بچه و پیر و جوانشان
گویا که از سر پدرم حرف می زنند
از لات های کوچه برم حرف می زنند
عمه … ز پاره ی جگرم حرف می زنند
سنگی به دست بچه و پیر و جوانشان
گویا که از سر پدرم حرف می زنند
سر رسیده انتظار اما شروع ماتم است
هرچه بارانی شوی در ماه این دریا,کم است
خوب و بد فرقی ندارد بهر شاه کربلا
چون خرید این کریم بن الکریمان در هم است
از راه دور نوکر خود را صدا بکن
قدری به این سفیر خودتاعتنا بکن
تنها…شکسته…خسته وشرمنده ام حسین
مسلم غریب گشته برایش دعابکن
ناگهان بر سر قتل تو چه دعوا شده است
بند بند بدنت آه زهم واشده است
چه بلایی به سر صورتت آمدقاسم
وای این نیزه چه سان دردهنت جا شده است؟!
دلشوره ای افتاده در جانم برادر
غمگینم وسر در گریبانم برادر
حس بدیدارم, عجب دشت عجیبی ست
مبهوت سِحر این بیابانم برادر
نه دست و پا نزن سرت از دست می رود
دار و ندار خواهرت از دست می رود
وقتی که گرگهای گرسنه رسیده اند
دیگر تمام پیکرت از دست می رود
جانم اسیر باده ماه محرم است
دل آشنا به جاده ماه محرم است
“باز این چه شورش است که در خلق عالم است”…
یک ذره از اراده ماه محرم است
شنیدم از زبان نیزه ها قصد سفر داری
بگو در این سفر اصلا مرا مد نظر داری
تو تنهایی و من تنهاترم از تو در این دنیا
خدا را شکر مثل من در اینجا یک نفر داری
دو تا نهال دو تا سرو ایستاده شدند
دو خوشه ی نرسیده دو جام باده شدند
مقام زینب کبری ببین که این دو پسر
فقط به خاطر مادر امامزاده شدند
آن ظهر شوم خاک وَ افلاک شد یکی
افتادی آسمان و زمین پاک شد یکی
آیه به آیه ی بدنت – خاک زیر پا
این دو به دست مردم بی باک شد یکی
من تو رو دارم دیگه غم ندارم
من تو رو دارم چیزی کم ندارم
به من بگو که چی شده داداشی
دق میکنم اگه پیشم نباشی