از میان غباری از اندوه
از دل ریگهای صحرا ها
کاروانی ز راه آمده بود
کاروان قبیله ی دریا
تا که پرسید از مدینه بشیر
کیست درشهرتان بزرگ شما
همه گفتند بیت ام بنین
هست در کوچه ی بن الزهرا
از میان غباری از اندوه
از دل ریگهای صحرا ها
کاروانی ز راه آمده بود
کاروان قبیله ی دریا
تا که پرسید از مدینه بشیر
کیست درشهرتان بزرگ شما
همه گفتند بیت ام بنین
هست در کوچه ی بن الزهرا
همه جا در نظرم دعوا بود
پیش چشمان ترم دعوا بود
عصر آن روز که رفتی بابا
همه جا دور و برم دعوا بود
شد هیاهو همه جا فهیمدم
سر ذبحت پدرم دعوا بود
سر انگشتر تو بابا جان
در مسیر گذرم دعوا بود
عمّه نگذاشت بفهمم در شام
سر مو های سرم دعوا بود
سر گهواره اصغر همه جا
سوخت بابا جگرم, دعوا بود
عمّه ام گریه کنان دید سر
معجر شعله ورم دعوا بود …
همه جا دور سرم تاریک است
همه جا دور و برم تاریک است
بعد از آن روز که سیلی خوردم
همه جا در نظرم تاریک است
با سرت آمده ای امّا حیف
آه , چشمان ترم تاریک است
دست من خورد به زخم سر تو
دست من نیست حرم!!! تاریک است
همه جا از نوک نیزه دیدی
حال و روز سفرم تاریک است
جستجوی لب تو سخت شده
همه جا دور سرم تاریک است ..
چشم من چشمهء دریا شده است
چشم تو منظر غم ها شده است
سر تو در دل ویرانهء من
مثل خورشید چه زیبا شده است
یک سر و این همه زخم تازه
صورتت مثل معمّا شده است
ای پدر دختر تو چون سر تو
سر هر کوچه تماشا شده است
خوش به حال من بیمار که باز
درد من با تو مداوا شده است
خوش به حال من دل سوخته که
دامنم مأمن بابا شده است
خواهرت گفت که خیلی مثل
مادرم حضرت زهرا شده است
شاعر: وحید محمدی
آمدم تا به تن بی سر تو گریه کنم
بر تو جای پدر و مادر تو گریه کنم
خوب در خاطره ام یاد تو جا خوش کرده
آمدم بر نگه آخر تو گریه کنم
برغم زینب کبری همگی گریه کنید
اربعین گشته وحالا همگی گریه کنید
ناله زدحضرت زهرا همگی گریه کنید
بهراین روضه عظمی همگی گریه کنید
ای اذان پر از نماز حسین
جا نماز همیشه باز حسین
نام سبزت, اقامهی زهرا
زندگیات ادامهی زهرا
مثل بیتالحرام, یا زینب
واجب الاحترام, یا زینب
ذکر ایاک نستعین لبم
آیههای تو همنشین لبم
حضرت مریم قبیلهی ما
آیه اللهِ ما, عقیلهی ما
ما دو آیینهی مقابل هم
جلوههای پر از تکامل هم
بال یکدیگریم, در همه جا
تا خدا میپریم, در همه جا
ای حیات دوبارهی هستی
زینت گوشوارهی هستی
پر من بال من کبوتر من
سایهبان همیشهی سرِ من
پیشتر از همه رجز خواندی
بیشتر زیر نیزهها ماندی
تو ابالفضل در برابرمی
تو حسین دوبارهی حرمی
عصمت الله, دختر زهرا
آن زمانی که آمدیم اینجا
چشمتهایت سپیدهی ما بود
پای تو روی دیدهی ما بود
از برایم تو خواهری کردی
خواهری نه که مادری کردی
به تو ام الحسین باید گفت
محور عالمین باید گفت
آفتاب غروب خیمهی من
ضلع گرم جنوب خیمهی من
ای پریشانی به دنبالم
التماس کنار گودالم
ای فدای غرورِ دلخور تو
در نگاه فرار چادر تو
صبح فردای بعد عاشورا
ده نفر از قبیلههای زنا
روی شنها تن مرا بستند
نعل تازه به اسبها بستند
بدنم را به خاک تن کردند
مثل یک لایه پیرهن کردند
یک نفر فیض از حضورم برد
یک نفر نیز در تنورم برد
ای ورقپارههای تا خورده
زائر این زمین جا خورده
رنگ و روی شما پریده نبود
بالهای شما بریده نبود
بعد یک انتظار برگشتی
سر ظهرِ قرار برگشتی
ماه رفتی و هاله آمدهای
یاس رفتی و لاله آمدهای
از چه داری به خویش می پیچی
نکند بی سه ساله آمدهای؟
ای غریب همیشه تنهایم
آفتاب نجیب صحرایم
پیش چشمان خیرهی مردم
صبح دلگیر روز یازدهم
دختران مرا کجا بردی؟
اختران مرا کجا بردی؟
ای مناجات خسته حرف بزن
ای نماز شکسته حرف بزن
با من از خارهای جاده بگو
از اسیریِ خانواده بگو
از کبودی دستهای عرب
از تماشای بیحیای عرب
راستی از سفر چه آوردی؟
غیر از این چند سر چه آوردی؟
آن پرت را بگو که پس دادند؟
معجرت را بگو که پس دادند؟
آن شبی که کنارتان بودم
میهمان بهارتان بودم
دخترم در خرابهای که نخفت
درِ گوشم چه چیزها که نگفت
حال از این نگات میپرسم
از همین چشمهات میپرسم
ای وقار شکستهی عباس
اقتدار شکستهی عباس
سر بازار ازدحام چه بود؟
ماجرای کنیز و شام چه بود؟
علیاکبر لطیفیان
کاروان داشت میرسید از راه , دل زینب در التهاب افتاد
تا که چشمِ ستاره های کبود , به سرِ قبرِ آفتاب افتاد
کاروانی که از هزاران دشت از سرِ شوق با سر آمده بود
به مرورِ غمِ خودش که رسید , کم کم از مرکبِ شتاب افتاد
چل روز میشود که شدم جبرئیل تو
ذبح عظیم گشتی و گشتم خلیل تو
چل روز میشود که فقط زار میزنم
کوچه به کوچه نام تو را جار میزنم
گرچه پایین تر از این مرتبه ها جای من است
اینکه اینگونه ام از برکت آقای من است
عده ای در پی اعجاز مسیحا هستند
علی اکبر ارباب مسیحای من است
آمدم اینجا دوباره…لشگرت یادش بخیر
قاسم و عون و زهیر و جعفرت یادش بخیر
اولین باری که اینجا آمدم یادت که هست؟
شد رکابم ساقی آب آورت یادش بخیر
من نیمه جان ز داغ تو در این سفر شدم
برخیز و بین چگونه خمیده کمر شدم
یک اربعین گذشته و من آب رفته ام
یک اربعین گذشته و من پیرتر شدم
از آن زمان که دور از این کربلا شدم
بر هر بلا که بود اخا مبتلا شدم
یک اربعین گذشته و من آب رفته ام
یک عمر گوییا که من از تو جدا شدم
من بلای عشق تو بر جان خریدم ای حسین
آمدم تا کربلا اما خمیدم ای حسین
ماجرای این سفر را ای برادر جان بخوان
از سیاهی تن و موی سفیدم ای حسین