شعر محرم و صفر

شب آخر …

امشب فقط مانده برای ما برادر
این دشت فردا می کند غوغا برادر

کوچه گرد کوفه

چه ها که با دل زینب (س) نکرده این کوفه؟
تو نی سوار و منم کوچه گرد این کوفه
چه سنگها که نشد پرت سوی محمل من

رأس صغیر و کبیر

خدا کند که از این ره امیر برگردی
ز قبل آن که شوی بی سفیر برگردی

عجب درد سری

من برایت پدرم پس تو برایم پسری
چه مبارک پسری و چه مبارک پدری

دستی به روی صورتم

جانِ رقیه جای سرت دامن من اســـــت
راه وصــــــال ما طَبَق دشمن من است
بر نیزه دیده ای که چه کردند باحــــــرم
آثار دیده هـــــــای تو روی تن من است
هرگز نمی شد عاقبتت این چنین ولـــی
در معرکه کجا سپرت جوشن من است؟
کارم همان غروب! همانجا تمام بـــــــــود
ایثار خواهرت سبـــــب ماندن من است
آنقدر جای من کتک و تازیانه خـــــــــــورد
دِینَش الی الابد به خـداگردن من است
بابا ببین سه ساله تو هفت ســــاله شد
دندان دلیل ناب سخن گفتـــن من است
دندان شیریّم به روی خــــاک و لَختـــــــۀ
سرخ لب و لثه گل افتادن مـــــــن است
دستی به روی صورتم و دست دیگــــــرم
جای نگاه تار, ره دیـــــدن مـــــــن است
تصویری از مدینه و غمهای مـــــــــــــادرم
اینها نشانه زمین خــــــــوردن من است
تو چشمهای دختر و مـــن پای تو پـــــــدر
توآمدی و وقت سفر کردن مـــــن است
دست تقاص سیلی کین در خرابه نیست
مهدی در انتظار دعاخواندن مــــن است

حسین ایمانی

چه فایده

لالا بر آنکه خواب ندارد چه فایده
ماندن بر آنکه تاب ندارد چه فایده

قمر افتاد

خبر پیچید سقا بهم پیچید
کنار خیمه ها آقا بهم پیچید

عمود

همین که نام بلندش کنار من پیچید

میان هر دو جهان اعتبار من پیچید

شهاب هر چه رها شد به جان خویش خرید

ز بس که ماه حرم در مدار من پیچید

این کوفیان …

 این دل برای دیدن روی تو تنگ است
در فکر این نامردمان تزویر و ننگ است

چشمه ی توحید

تا می شود ز چشمه ی توحید جو گرفت
از دست هر کسی که نباید سبو گرفت

هی نقشه می کشند

هی نقشه می کشند که بلوا به پا کنند

من را به درد بی پدری مبتلا کنند

اینها تمام از پدرت زخم خورده اند

پس آمدند از دل خود عقده وا کنند

با این نفس زدن

با این نفس زدن بدنم درد می کند

با هر تپش تمام تنم درد می کند

پروانه ام که بال به زنجیر بسته ام

تا انتهای سوختنم درد می کند

دکمه بازگشت به بالا