شکوهی در میان دختران داشت
سری بالاتر از هفت آسمان داشت
اگر چه سن وسالش غنچه می زد
ولی گل بود وقلبی مهربان داشت
شکوهی در میان دختران داشت
سری بالاتر از هفت آسمان داشت
اگر چه سن وسالش غنچه می زد
ولی گل بود وقلبی مهربان داشت
بنویس بابایش لبانش صد ترک داشت
انگار در دل چند غصه از فدک داشت
تنها سه سال از عمر این دختر گذشته
بنویس آیا طفل بی بابا کتک داشت
وقتی سنان آمد و پیشت مکان گرفت
یکباره روزگار حرم را خزان گرفت
تو دست و پا زدی و حرام زاده جان گرفت
با نیزه اش دهان و لبت را نشان گرفت
فرشید یار محمدی
قصد کرده است از وطن برود
پنجمین رکن پنج تن برود
این حسین است که غریب شده
کاش می شد که با حسن برود
قافله رفته بود و من بیهوش
روی شن زارهای تفتیده
ماه با هر ستاره ای می گفت:
بی صدا باش!تازه خوابیده
باطن ترین من, نه خداحافظی مکن
هر چند ظاهراً, نه خداحافظی مکن
من نیمه توام جلویت ایستاده ام
با نیمِ خویشتن, نه خدا حافظی مکن
خوردی زمین و با عجله من به سر زنان
هرطورکه بود آمدم از بین کوفیان
دیدم که بی هوا به سرت سنگ میخورد
در زیر ِ دست و پا بدنت چنگ میخورد
حضرت زهرا خودش آئینه دار زینب است
حضرت زهرا همیشه بی قرار زینب است
تیغ در دستش ندیده هیچ کس در عالمین
چون که عباس دلاور ذوالفقار زینب است
وقتش رسیده خوب نگاهت کنم پدر
از این همه فراق حکایت کنم پدر
بعد از تمام خون جگرها که خورده ام
حالا اجازه هست شکایت کنم پدر
دیدمت در بین گودالی و غمگین می شوی
در میان حوض خون رفتی و رنگین می شوی
گاه زیر چکمه ها هستی و سنگین می شوی
گاه با سرنیزه ها بالا و پائین می شوی
درد کمر تمام توان مرا گرفت
این زخم سر قرار و امان مرا گرفت
بابا سرم هنوز کمی تیر می کشد
دستی رسید و روح و روان مرا گرفت
مثل گیسوی در همت دیدم
ناگهان پیکر تو در هم شد
نانجیبی به قصد کشتن تو
از روی اسب سمت تو خم شد