شعر محرم و صفر

کوچه گرد ِغریب

کوچه گرد ِغریب میداند

بی کسی در غروب یعنی چه !

عابر ِ شهر ِ کوفه می فهمد

بارش ِ سنگ و چوب یعنی چه

 

جماعت بی وفا

ای کاش راهت از شب کوفه جدا شود

ختم به خیر این غم بی انتها شود

ای کاش نامه های سفیرت به تو رسند

یا باد با نوای دلم همنوا شود

من گریه میکنم …

من گریه میکنم که تماشا کنی مرا

مانند طفل گمشده پیدا کنی مرا

حَجت قبول دلبر احرام بسته ام

ای کاش در دعایِ خودت جا کنی مرا

سفیر آواره

هیچکس مثل من اینگونه گرفتار نشد

با شکوه آمده و بی کس و بی یار نشد

حال و روز منِ آواره تماشا دارد

تکیه گاهم بجز این گوشۀ دیوار نشد

شور عاشقی

اهل محل دوباره علم را بیاورید

 رخت عزای حضرت غم را بیاورید

 حی علی البکاء ملائک دهد نوید

 وقتش رسیده دیده و نم را بیاورید

کوچه کربلا

آسمان شاهد کشف حسنی دیگر بود

نوه ی فاطمه اما خود پیغمبر بود

پدرش بود خلیل و خود او اسماعیل

گرچه در مرتبه عشق کمی برتر بود

به لب تشنه ی او

از سینه ی نیزه ها گذر می کردی

مانند علی سینه سپر می کردی

از خیمه که بانگ العطش می امد

تا ساحل علقمه خطر می کردی

… میکشد مرا

این نیزه های در بدنت میکشد مرا

این لخته خون در دهنت میکشد مرا

ای سروناز من چقدر قطعه قطعه ای

این پاره پ ا ره پ ا ره تنت میکشد مرا

خوی کریم

دررگ رگش نشانه ی خوی کریم بود

او وارث کمال پدر از قدیم بود

دست عمو به گیسوی او چون نسیم بود

این کودکی شهید که گفته یتیم بود؟

گوشهٔ مقتل

میرسد از گوشهٔ مقتل صدای مادرش

ایزنا زاده بیا و دست بردار از سرش

گیسوانمادر ما را پریشان می کنی

بیحیا با خنجرت بازی مکن با حنجرش

چند نفر

لشگریان خیره سر, چند نفر به یک نفر؟

فاطمه گشته خون جگر, چند نفر به یکنفر؟

خواهر دل شکسته اش, همره دختران او

زند به سینه و به سر, چند نفر به یک نفر؟

جرم عشق

 دیوار غصه بر سرم آوار شد حسین

 تاریخ رنجفاطمه  تکرار شد حسین

 آییـنهیصــداقت قلب تمام  شهر

 مجروح تازیانهی زنــگار شد حسین

دکمه بازگشت به بالا