ازکودکی برای تو زحمت کشیده ام
زحمتکشیده ام که به اینجا رسیده ام
سرتاسرزمین و زمان را قدم زدم
ارباببهتر از تو به دنیا ندیده ام
ازکودکی برای تو زحمت کشیده ام
زحمتکشیده ام که به اینجا رسیده ام
سرتاسرزمین و زمان را قدم زدم
ارباببهتر از تو به دنیا ندیده ام
کاروان عشیره ی خورشید
وارد قتلگاه خون شدهاست
کاروانی که محو درمعبود
وارد ورطه ی جنون شدهاست
سرت به دامن این شاهزاده افتاده
به دست طفل خرابات باده افتاده
کنون که نوبت من شد دو دست کوچک من
کنار رأس تو بی استفاده افتاده
درد ناموس استخوان سوز است
فکر ناموس خانمان سوز است
اگر از اولیای حق باشی
غم ناموس سخت جان سوز است
نامیشدی , روی لب اینیّ و آنی
یاشایدم بابای از ما بهترانی
بدجورسیلی خورده ام این چند روزه
خوردم, ولی حتی دریغ از تکّه نانی
پایش ز دستآبله آزار می کشد
از احتیاطدست به دیوار می کشد
در گوشه یخرابه کنار فرشته ها
“با ناخنیشکسته ز پا خار می کشد”
عضوعضو بدنت در همه جا ریخته است
بدنتخورد شده یک , دو سه تا ریخته است
توخودت راه نشانم بده تا جمع کنم
قسمتیدست من و بقیه کجا ریخته است ؟
ناز این دلبر خوش چهره کشیدن دارد
نمک عشق اباالفضل چشیدن دارد
تیغ کافیست, ترنج از سرراهمبردار
مات یوسف شدن انگشت بریدن دارد
فقطنه غنچه خود عاشقانه بو می کرد
تمامغربت خود روی دست رو می کرد
جوابقطره ای از آب حرمله تیری
رهابه سوی سفیدی آن گلو می کرد
مقابل پدرت شمر بی حیا ای وای
نشست بر کمرت شمر بی حیا ای وای
یکی دو تا …نه …نه …با دوازده ضربه
بریده است سرت شمر بی حیا ای وای
این زندگی بدون تو معنا نمیشود
هرکس نشد به مثل تو منا نمیشود
طوفان اشک و صحنه گودال قتلگاه
بس کن دگر که نیزه تو جا نمیشود
فرزند حسین بن علی, تاب نداشت
در فکر عطش بود و علی خواب نداشت
از هرم عطش, لبان اصغر می سوخت
رنگی به رخش, نوگل ارباب نداشت