شعر محرم و صفر

از کودکی

ازکودکی برای تو زحمت کشیده ام

زحمتکشیده ام که به اینجا رسیده ام

سرتاسرزمین و زمان را قدم زدم

ارباببهتر از تو به دنیا ندیده ام

عشیره ی خورشید

کاروان عشیره ی خورشید

وارد قتلگاه خون شدهاست

کاروانی که محو درمعبود

وارد ورطه ی جنون شدهاست

 

طفل خرابات

سرت به دامن این شاهزاده افتاده

به دست طفل خرابات باده افتاده

 

کنون که نوبت من شد دو دست کوچک من

کنار رأس تو بی استفاده افتاده

 

غیرت الله

درد ناموس استخوان سوز است

فکر ناموس خانمان  سوز است

اگر از اولیای حق باشی

غم ناموس سخت جان سوز است

بابای از ما بهتران

نامیشدی , روی لب اینیّ و آنی

یاشایدم بابای از ما بهترانی

بدجورسیلی خورده ام این چند روزه

خوردم, ولی حتی دریغ از تکّه نانی

ز دست آبله

پایش ز دستآبله آزار می کشد

از احتیاطدست به دیوار می کشد

در گوشه یخرابه کنار فرشته ها

“با ناخنیشکسته ز پا خار می کشد”

عضو عضو بدنت

عضوعضو بدنت در همه جا ریخته است

بدنتخورد شده یک , دو سه تا ریخته است

توخودت راه نشانم بده تا جمع کنم

قسمتیدست من و بقیه کجا ریخته است ؟

ناز این دلبر

ناز این دلبر خوش چهره کشیدن دارد

نمک عشق اباالفضل چشیدن دارد

 

 تیغ کافیست, ترنج از سرراهمبردار

 مات یوسف شدن انگشت بریدن دارد

غنچه

فقطنه غنچه خود عاشقانه بو می کرد

تمامغربت خود روی دست رو می کرد

جوابقطره ای از آب حرمله تیری

رهابه سوی سفیدی آن گلو می کرد

مقابل پدرت

مقابل پدرت شمر بی حیا ای وای

نشست بر کمرت شمر بی حیا ای وای

یکی دو تا …نه …نه …با دوازده ضربه

بریده است سرت شمر بی حیا ای وای

زندگی بدون تو

این زندگی بدون تو معنا نمیشود
هرکس نشد به مثل تو منا نمیشود

طوفان اشک و صحنه گودال قتلگاه
بس کن دگر که نیزه تو جا نمیشود

فرزند حسین بن علی

فرزند حسین بن علی, تاب نداشت

در فکر عطش بود و علی خواب نداشت

از هرم عطش, لبان اصغر می سوخت

رنگی به رخش, نوگل ارباب نداشت

دکمه بازگشت به بالا