شعر محرم و صفر

گوشه ای در ته گودال

دل پر از زخم , نفس زخم , رگ حنجرزخم

گوشه ای در ته گودال لب حنجر زخم

آسمان پر شده از سر , سر بر نیزه شده

پیکری روی زمین بی سر و , سر تا سر زخم

سنگ های بی احساس

جماعتی که به سر نیزه ها نظردارند

نشسته اند زمین, تا که سنگبردارند 

یهودیان ز سر بام های خانه ی خویش

چه نقشه های پلیدی درون سر دارند 

باورت می شد …

باورت می شد ببینی خواهرت را یکزمان

دست بسته, مو پریشان, مو کنان,مویه کنان 

باورت می شد ببینی دختر خورشید را

کوچه کوچه در کنار سایه ینامحرمان 

بیچاره زینب …

تو زیر پا رفتی ولی بیچاره زینب

از این به بعد و بعد از این آواره زینب

باید خودت یاری کنی ورنه محال است

بوسه بگیرد از گلوی پاره زینب

از فرط ضعف

از فرط ضعف, دست به دیوار برده ام

در کودکی شیبه زنی سالخورده ام

چشمان کوچکم دگر تار می روند

از بسکه زخمهای تنم را شمرده ام

رد پای بابا

کسی نشان دهدم رد پای بابا را

جدا کند ز تنم تیغ و خار صحرا را

ز فرط تشنگی و ضربه های پی در پی

گمان کنم که نبینم طلوع فردا را

دیدم پدر نیست …

از هوش رفتم پا شدم دیدم پدر نیست

آنکس که من دردانه اش بودم دگرنیست

دیدم همه شمعند در تاب و تب او

اهل حرم جمعند دور مرکب او

شلوغی گودال

 

بمان که روشنی دیده ترم باشی

شبیه آینه ای در برابرم باشی

هوای خیمه من بی نگاه تو سرد است

بمان که مایه ی دلگرمی حرم باشی

جمله ی سئوالی

 شناختچشم تر عمه این حوالی را

 شناختتک تک این قوم لا ابالی را 

 چقدرخون جگر خورد مرتضی شبها

 زیادشان ببرد سفره های خالی را 

تشنه بود

تشنه بود و به خاکها خونش

از رخ و گونه و جبین میریخت

یکنفر خنده کرد به تشنگی اش

پیش او آب بر زمین میریخت

نوای وا عطشا

چگونه صبرکنم رفتن تورا بینم

نوای واعطشا گفتن تورا بینم

در اینطرف تو صدا می زنی «انا المظلوم»

جواب……هلهلهدشمن تورا بینم

بلند شو برادر …

بلند شو برادر بگو مرا نبرند

بگو مرا به کنارت به خاک غم سپرند

عموی خوب رقیه بلند شو مگذار

که گوشهای لطیف سه ساله را بدرند

دکمه بازگشت به بالا