کوتاه کن کلام … بماند بقیه اش
مرده است احترام … بماند بقیه اش
از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود
آن هم نشد حرام … بماند بقیه اش
کوتاه کن کلام … بماند بقیه اش
مرده است احترام … بماند بقیه اش
از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود
آن هم نشد حرام … بماند بقیه اش
همه یخونِ دلش از جگرش بیرون زد
غم اولحظه ی قتل پسرش بیرون زد
آن چناننیزه فرو رفت میان تن او
در بدنرفت ولی بیشترش بیرون زد
مادرم گفت مرا مست رخ یار شوم
گرد شمع رخ تو از همه بی کار شوم
تا که دیدم بدنت زیر سم اسبان رفت
گفتم آیم به کنار بدنت زار شوم
پایش ز دست آبله آزار می کشد
از احتیاط دست به دیوار می کشد
درگوشه ی خرابه کنار فرشته ها
“با ناخنی شکسته ز پا خار میکشد”
دل پر از زخم , نفس زخم , رگ حنجرزخم
گوشه ای در ته گودال لب حنجر زخم
آسمان پر شده از سر , سر بر نیزه شده
پیکری روی زمین بی سر و , سر تا سر زخم
جماعتی که به سر نیزه ها نظردارند
نشسته اند زمین, تا که سنگبردارند
یهودیان ز سر بام های خانه ی خویش
چه نقشه های پلیدی درون سر دارند
باورت می شد ببینی خواهرت را یکزمان
دست بسته, مو پریشان, مو کنان,مویه کنان
باورت می شد ببینی دختر خورشید را
کوچه کوچه در کنار سایه ینامحرمان
تو زیر پا رفتی ولی بیچاره زینب
از این به بعد و بعد از این آواره زینب
باید خودت یاری کنی ورنه محال است
بوسه بگیرد از گلوی پاره زینب
از فرط ضعف, دست به دیوار برده ام
در کودکی شیبه زنی سالخورده ام
چشمان کوچکم دگر تار می روند
از بسکه زخمهای تنم را شمرده ام
کسی نشان دهدم رد پای بابا را
جدا کند ز تنم تیغ و خار صحرا را
ز فرط تشنگی و ضربه های پی در پی
گمان کنم که نبینم طلوع فردا را
از هوش رفتم پا شدم دیدم پدر نیست
آنکس که من دردانه اش بودم دگرنیست
دیدم همه شمعند در تاب و تب او
اهل حرم جمعند دور مرکب او
بمان که روشنی دیده ترم باشی
شبیه آینه ای در برابرم باشی
هوای خیمه من بی نگاه تو سرد است
بمان که مایه ی دلگرمی حرم باشی