شعر محرم و صفر

علی بخواب

از چه چنین تو در تب و تابی ؟ , علی بخواب
این ناله نیست مال بی آبی , علی بخواب

ای عموی غریب

دارم از سوی خیمه می آیم
از هو الهوی خیمه می آیم

پشت بام شهر کوفه

آورده ام در شهرتان خاکسترم را
آیات باقی مانده بال و پرم را

نفس مطمئنّه

تا اینکه نیزه ای بدنش را به خون کشید
گرگی رسید و پیرهنش را به خون کشید

در دل قتلگاه

دید چشمش به آسمان وا بود
تشنه بود و میان خون ها بود

هق هق النگوها

وای من خیمه ها به غارت رفت
گیسویی روی نی پریشان شد

دست به دیوار

زانو بغل گرفت ؛ که بابا بیاورد
یک سر شبیه حضرت یحیا بیاورد

چشم قمر پیچیده

زلف خوش بوی تو بر هم چقَدَر پیچیده
چشم و ابروی تو بر هم به نظر پیچیده

علت غوغای گودی

علت غوغای گودی نیزه بود
نیزه ای آمد حسینم را ربود

گل رشید حسن

چه روی ناز و قشنگی چه موی زیبایی
تمام حاصل من گشته ایی تماشایی

گریه را بس کن علی

گریه را بس کن علی
تاب و توانت میرود
در پی آبی چرا؟
وقت امانت میرود

دشمن از خوف

دشمن از خوف به خود میلرزید
علت این بود اگر پنهان شد

دکمه بازگشت به بالا