شعر محرم و صفر

دیدم پدر نیست …

از هوش رفتم پا شدم دیدم پدر نیست

آنکس که من دردانه اش بودم دگرنیست

دیدم همه شمعند در تاب و تب او

اهل حرم جمعند دور مرکب او

شلوغی گودال

 

بمان که روشنی دیده ترم باشی

شبیه آینه ای در برابرم باشی

هوای خیمه من بی نگاه تو سرد است

بمان که مایه ی دلگرمی حرم باشی

جمله ی سئوالی

 شناختچشم تر عمه این حوالی را

 شناختتک تک این قوم لا ابالی را 

 چقدرخون جگر خورد مرتضی شبها

 زیادشان ببرد سفره های خالی را 

تشنه بود

تشنه بود و به خاکها خونش

از رخ و گونه و جبین میریخت

یکنفر خنده کرد به تشنگی اش

پیش او آب بر زمین میریخت

نوای وا عطشا

چگونه صبرکنم رفتن تورا بینم

نوای واعطشا گفتن تورا بینم

در اینطرف تو صدا می زنی «انا المظلوم»

جواب……هلهلهدشمن تورا بینم

بلند شو برادر …

بلند شو برادر بگو مرا نبرند

بگو مرا به کنارت به خاک غم سپرند

عموی خوب رقیه بلند شو مگذار

که گوشهای لطیف سه ساله را بدرند

زیر سم اسب

ای وای گرفتند همه دورت را

چون گل به میان خارهایی قاسم

پهلوی تو ضربه خورده مثل مادر

افتاده میان دست و پایی قاسم

کریم اهل بیت (ع)

چه میشود که دوباره مجالمان بدهی

و وسعتی به فضای خیالمان بدهی

برایآنکه بیاییم در بقیع شما

برایآنکه بیاییم بالمان بدهی

زهرای سه ساله

لب بسته است , بی رمق و خسته, بی شکیب

لبریز اشک و آه ولی , فاطمی , نجیب

 دنیای شیون است, سکوت دمادمش

باران روضه است همین اشک نم نمش

قاری من…

لبهای تو مگر چقدر سنگ خورده است؟

قاری من چقدر صدایت عوض شده

 تشریف تو به دست همه سنگ داده است

اوضاع شهر کوفه برایت عوض شده

چقدر نامرتبت کردند

ته گودال پیکری مانده ؟!

که بگویم برادری مانده  ؟!

گفت بهتر که از جلو نبرید

بی گمان راه بهتری مانده

حلقه بر در

درب این میخانه را با عشق اکبر میزنم

سرخوش از جام نگاهش حلقه بر در میزنم


از خم گیسوی او دل تا ابد پا بست شد

خنده ی نادیده اش را دید و یکسر مست شد

دکمه بازگشت به بالا