شعر محرم و صفر

گودال

بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد

همینکه پیکرت افتاد خواهرت افتاد

تو نیزه خوردی و یک مرتبه زمین خوردی

هزار مرتبه زینب, برابرت افتاد

تکیه بر نیزه

بر نیزه تکیه دادی تنها تر از همیشه

با چهره خماری زیبا تر از همیشه

 

بذر ترانه بارید از ابر خطبه هایش

اما زمین دلها صحرا تر از همیشه

بابا نگاه پر شررم درد می کند

بابا نگاه پر شررم درد می کند

قلب حزین و شعله ورم درد می کند

از بس برای دیدن تو گریه کرده ام

چشمان خیس وپلک ترم درد می کند

ورودیه شام…

کاروانی ز انتهای شفق

همچو خطی شکسته می آمد

روزن نور بود و تا شهری

به سیاهی نشسته می آمد

 

قیمت گوشواره…

گوش طفل مرا ز جا کندی

بی مروّت حیا کن از سر من

دختر تو چگونه راضی شد

که شود پاره گوش دختر من؟

حضرت رقیه(س)

گوشوار از من از تو انگشتر

دیگر از ما چه چیز می خواهند

آخ بابا ! پس از تو در بازار

مردم از ما کنیز می خواهند

نسیمی آشنا

نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید

نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید

شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرده

و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده

دروازه شهر

دروازه ورودی شهراست و ازدحام

بر پا شده دوبارههیاهوی انتقام 

این ازدحام و هلهلهها بی دلیل نیست

یک کاروان سپیدهرسیده به شهر شام 

دیدم

چشم وا کردم و پرپر شدنت را دیدم

نیزه در نیزه غریبانه تنت را دیدم

زیر پامال کبود سم مرکب ها, نه

به روی دست ملائک بدنت را دیدم 

مهمان خرابه

شدی امشب چه خوش مهمان کنار دخترت بابا

نمودی شاد قلب کودک غم پرورت بابا

کنم گیسوی خود را پهن روی خاکویرانه

که بگذارم بروی گیسوان خود سرت بابا

ای صبرتو

ای صبرتو چون کوه در انبوهی از اندوه

طوفان بر آشفته ی آرام وزیده

ای روضه ترین شعرغم انگیز حماسه

ای بغض ترین ابر به باران نرسیده

ظرف سه روز موی رقیه سفید شد

بر نیزه کرده اند سر اطهر تو را

بر خاک وانهاده عدو پیکر تو را

از بهر آنکه خواهر تو  زجر کشکنند

گردانده اند پیش نگاهش سر تو را

دکمه بازگشت به بالا