شعر محرم و صفر

فراتر ز زمان

وقتی که فراتر ز زمان است رقیه
از مَنظر من جان جهان است رقیه

مفهوم عزیزی و غریبی و شجاعت
در جزء نه در سطح کلان است رقیه

جای سلسله

سلام کرد و نشان داد جای سلسله را
چه بی مقدمه آغاز می کند گله را

نه از سنان و نه از شمر گفت نه خولی
بهانه کرد فقط طعنه های حرمله را

ابتا یا حسین(ع)

وقتی که آمدی به برم نو ر دیده ام
گفتم که بازهم نکند خواب دیده ام

بابا منم شکوفه سیب سه ساله ات
حالا ببین چه سرخ و سیاه و رسیده ام

دختر زهرایم

بیقراری هایت از چشمان تارم دور نیست
چشم های اهل معنا در حقیقت کور نیست

سعی در کتمان اسرار جراحاتت مکن
حنجرت را هم بپوشانی لبت مستور نیست

شیشه‌ی عمر من

ترک خوردی ای شیشه‌ی عمر من !
ای آیینه‌ی قدّیِ مادرم !
اگر چه کمی تاره اما بشین
خودت رو ببین توی چشم ترم

با با کجا بودی

ویرانه ام پُر می شود از عطر گیسویت
با با کجا بودی…چرا خاکی شده مویت

پیدا نکردم جای سالم در سرت بابا
تا بوسه ای برچینم از مابِین ابرویت

دو دستم بسته

دو دستم بسته و سوی تو چشمی چون سبو دارم
بریز آبی بر این آتش که از سرخی رو دارم

چراغ چشمم از سیلی به سو سو کردن افتاده
نگاهی کن به سویم تا که بر این دیده سو دارم

میهمان شب تارم

میهمان شب تارم شده‌ای ای پدرم
مه نورانی من از قدمت مفتخرم

خشک شد چشم امیدم که بیایی ز سفر
چند روزیست که اینگونه پدر منتظرم

سر بازار

پشت دروازه عجب غوغا شده کاری بکن
ای برادر خواهرت تنها شده کاری بکن

گفتم از اینجا نبر مارا ولی لج کرد و برد
روی خیلی ها برویم‌ وا شده کاری بکن

ای دل

ای دل مگر نه خاتم ماه محرم است
باز این چه شورش است که در خلق عالم است

گر ماجرای کوفه و کرب و بلا گذشت
باز این چه نوحه وعزا و چه ماتم است

سالار زینب

بعد از تو چهل مرتبه طوفان دیدم
من زلف تو را به نی پریشان دیدم
سرسبزی کوفه را بیابان دیدم
والله که سختی فراوان دیدم
گفتم که فراق را نبینم دیدم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم

بغض گلویم

بغض گلویم مسیر آه گرفته
از غم خورشید قلب ماه گرفته

این همه رقاصه از برای چه اینجاست؟
بس که شده ازدحام راه گرفته

دکمه بازگشت به بالا