پدری پیر شده بر سر نعش پسرش
محتضرشدبه خدا وای چه آیدبه سرش
صد و یک دانه تسبیح حسین ریخت زمین
اربا اربا شد و پاشید تمام جگرش
پدری پیر شده بر سر نعش پسرش
محتضرشدبه خدا وای چه آیدبه سرش
صد و یک دانه تسبیح حسین ریخت زمین
اربا اربا شد و پاشید تمام جگرش
سپاه شمر رسیدند درهمش بکنند
به تیغ و نیزه سپردند تا کمش بکنند
قرار بود که باشد مقطعه بدنش
عیان که شد نوه ی فاطمه ست می زدنش
به گمانم به سرت هست مهیا بشوی
پیش بابای خودت گرم تمنا بشوی
لحظه ای صبر کن و پیش نگاه پدرت
دو قدم راه برو تا که تماشا بشوی
دریاب بابا این زمانی را که داری
پنهان نکن اشک نهانی را که داری
در خود نریز اینقدر درد و داغ و ماتم
بیرون بریز آتش فشانی را که داری
لبی که تشنه ترین بود را به اکبر داد
مکید آن لب و شد عشق ، التیام علی
به دید لشگریان گر چه بود ، پیغمبر
تمام بغض عدو بود ، بهر نام علی
نامش علی و اوست سرتاپا محمد
باید علی او را بخوانم یا محمد؟
خُلق عظیمش را همینکه خَلق دیدند
خواندند با هر منطقی اورا محمد
قطعه هایی از تنش قطع یقین پیدا نشد
دشت را گشتند و اکبر بیش از این پیدا نشد
تیر ها اجزای اکبر را به صحرا دوختند
اسب زخمی شد،رکاب افتاد ،زین پیدا نشد
دریاب بابا این زمانی را که داری
پنهان نکن اشک نهانی را که داری
در خود نریز اینقدر درد و داغ و ماتم
بیرون بریز آتش فشانی را که داری
مرید مادر من قبله مراد شدی
بگو چکار کنم کم شدی زیاد شدی
گرفت بر جگر من شرار سوختنت
کریم من! وَسِعَت کُلِّ شَئ گشته تنت
ذوالجناح آمد ولی با خود سوارش را نداشت
بی قرار بی قرار آمد ،قرارش را نداشت
سالها پا در رکاب حضرت خورشید بود
بر رکاب اما سوار کهنه کارش را نداشت
خِس خِس سینه ات انداخت ز پا بابا را
به زمین هِی نکش آنقدر عزیزم پا را
پیرمردم!همۀ دلخوشی من برخیز
برنمیخیزی اگر باز کن این لبها را