بسکه ای زهر تو از تیغ دل آزار تری
جگرم سوخت که از شعله شرربار تری
از دلِ خونِ حسن، تا جگرِ زخمِ حسین
سوخت بر حال دلم، بسکه تو خونبار تری
بسکه ای زهر تو از تیغ دل آزار تری
جگرم سوخت که از شعله شرربار تری
از دلِ خونِ حسن، تا جگرِ زخمِ حسین
سوخت بر حال دلم، بسکه تو خونبار تری
بارِ خود را بسته ام..چشم انتظارم ای پسر
تابِ ماندن نیست دیگر بیقرارم ای پسر
پاره پاره شد جگر..لبهای من خورده تَرَک
آتشی افتاده در جان..پر شرارم ای پسر
دل من شور زد سراسیمه
آمدم از مدینه ای بابا
چه شده جان من به قربانت
بعد تو خاک بر سر دنیا
زهری که سوزانده تمامِ پیکرم را
خاکستری کرده همه بال و پرم را
یک آشنایی هم در این غربت ندارم
تا که گذارد روی دامانش سرم را
آهسته می آمد ولی بی بال و پر بود
یک دست بر پهلو و دستی برجگر بود
زیر سر مهمانی اجباری اش بود
وقتی که می آمد عبایش روی سر بود
یابنالشبیب عمهی ما راه دور رفت
میخواست قتلگاه بماند به زور رفت
آتش گرفت چادرش اما کسی ندید
پنجاه و پنج سال قدش را کسی ندید
با حالِ بد؛ بر سر کشیدی تا عبایت را
زهرا(س) مهیّا کرد خرمایِ عزایت را
قلبش چه تیری میکشید و بیقرارت شد
بر کنج حجره میکشیدی تا که پایت را
دل من شور زد سراسیمه
آمدم از مدینه ای بابا
چه شده جان من به قربانت
بعد تو خاک بر سر دنیا
سائل شدن پیش شما خیلی می ارزد
در این حرم دست دعا خیلی می ارزد
از هیبت سلطانی ات لالم دوباره
این گریه های بیصدا خیلی می ارزد
جنس بنجل که گفته اند منم
خوب ها را ز بد سوا کردند
تا به خود آمدیم ، فرصت رفت
ما رسیدیم ، سفره تا کردند
از عشقِ رضا..نبضِ زمان در نوسان است
از برکتِ عشقش…نفسم در هیجان است
وقتی که دلم محفلِ آشوب و هیاهوست
آغوش حرم ،اَمن ترین جای جهان است
ز زهر کینه شرر تا به پیکرت افتاد,
ترک به قامت همچون صنوبرت افتاد,
زغم مدار سماوات حق زهم پاشید,
به محض اینکه عبای تو بر سرت افتاد,