دست و پا می زدی اما پر تو دستش بود
وای من حنجر تو,حنجر تو دستش بود
مصحف پاک خدایی که در این گودالت
هر کسی برگه ای از دفتر تو دستش بود
دست و پا می زدی اما پر تو دستش بود
وای من حنجر تو,حنجر تو دستش بود
مصحف پاک خدایی که در این گودالت
هر کسی برگه ای از دفتر تو دستش بود
سایه سوختن خیمه به دیوار افتاد
گذر زینب از این کوچه به بازارافتاد
تا که با نعره یک سنگ, دل آینهریخت
شیشه ای خرد شد و از سر دیوارافتاد
قصددارم عشق را گریان کنم
با مدد از فاطمه طوفان کنم
مرد جانبازی اگر هستی بمان
ورنه این غمنامه را هرگز مخوان
گلی پرپر اگر باشد تمام است
تنی بی سر اگر باشد تمام است
برای ذبح یک بی جان خسته
فقط خنجر اگر باشد تمام است
ای آفتاب زمین خورده ماهِ نیزه حسین
طلوع کرده سرت درپگاهِ نیزه حسین
پناهگاهِ یتیمانمو بدونِ پناه
خودت بگیر مرا درپناهِ نیزه حسین
هر کسی چیزی مهیّا می کند
عقده ها را از دلش وا می کند
بغض مولا چشمشان را بسته است
کینه ها دارد چه غوغا می کند
بدنت,پیرهنت جای خود امّا سر تو
پیکرت در دل گودال و حالا سر تو
شرح این آیه ی “الله جمیعا فی الارض”
جلواتی است زلال از نوک پا تا سر تو
دیدم از دور اخا پیکرت افتاد به خاک
گونه ی راست خوش منظرت افتاد به خاک