به جایِ گُل آورده دشمن چرا
جهــنّم برای بهشـــتِ خـــدا
یه گوشواره افتاده روی زمین
یه چادر شده خاکیِ کوچه ها
به جایِ گُل آورده دشمن چرا
جهــنّم برای بهشـــتِ خـــدا
یه گوشواره افتاده روی زمین
یه چادر شده خاکیِ کوچه ها
نفس بزن وَ دعاکن نگو که گیرا نیست
برای من احدی غیر تو مسیحا نیست
حلال کن اگر اسباب زحمتت بودم
که این فتاده زپا را امید فردا نیست
عالَم بدون فاطمه دلگیر خواهد شد
با او حدیث عاشقی تفسیر خواهد شد
دارالشفای ما از این روضه به آن روضهست
با نام زهرا اشک هم اکسیر خواهد شد
شمعم که آب کرده مرا شعله های در
بسته دَرِ اُمید به من ماجرای در
مانند درد سر شده این دردِ سر مرا
بد جور خورده بر سر من تخته های در
بوى نانت مدینه را پر کرد
با تن خسته کار کردى باز؟
من که گفتم غذا نیازى نیست
إز چه رو پس تو بار کردى باز؟
چشم هایت به آسمان باز و
در سکوتت هزارتا حرف است
لااقل ناله اى بزن خانم
جمله نه…آهِ تو دوتا حرف است…
شبیه برگ درختان رو به پاییزى
بخند!گرچه تو با خنده هم غم انگیزى
که گفته از منِ دلخسته رو بپوشانى؟
از اینکه چهره نشانم دهى بپرهیزى
روپوش کنار رفت و دیدم رویش
زخم است هنوز گوشه ی ابرویش
بر شیشه ی عطر چون ترک افتاده
برداشته خانه را تماماً بویش
گیرم که در درست شود سر چه می شود
سر را شکست عاقبت در چه می شود
گیرم دوباره حرمت این خانه حفظ شد
یک عمر جای خالی مادر چه می شود
قلب پیمبر سوخت آن وقتی که در سوخت
باید که پای این مصیبت از جگر سوخت
ریحانه ی احمد پس از او تا نوَد روز
شب ها درون بستر خود تا سحر سوخت
شکسته شد در و ای وای خانمم افتاد
هجوم لشکر و ای وای خانمم افتاد
مسیر معبر و ای وای خانمم افتاد
نگاه دختر و ای وای خانمم افتاد
افتاد گره پشت در خانه به کارم
در نقطه آعاز خزان گشت بهارم
از بار فشار در و دیوار نشد تا
یک بار تو را تنگ در آغوش فشارم