شعر شهادت حضرت زهرا (س)

زندگیم ریخت به هم

رفتی و بعد تو من را به جهان کاری نیست
بعد تو بهر دلم محرم اسراری نیست

اصلا ای دوست نگفتی که دلم میشکنی؟
اخر ای یار چنین رسم وفاداری نیست

زخمهای قلبِ علی

به داد تو نرسیدم اگر در آن بیداد
تو ضعف کردی و آتش به جانِ من افتاد

تمام درد تو را من به سینه حس کردم
همینکه پشت در افتادی حیدرت جان داد

ناله هایت را شنیدم

حال و روزت را که دیدم با خودم گفتم برو
ناله هایت را شنیدم با خودم گفتم برو

باورم اصلاً نمی شد درد خود مخفی کنی
آه! اندوهت که دیدم با خودم گفتم برو

مادر

جز گُل که می فهمد غم پرپر شدن را
در آتشی از کینه خاکستر شدن را

زهراست آنکه نوح و ابراهیم و عیسی
مدیون او هستند پیغمبر شدن را

غربت تو

یاسم ولیک، برگ و برم درد می کند
از غصه ات علی جگرم درد می کند

هر شب برای غربت تو گریه می کنم
با آنکه چشم های ترم درد می کند

حیف نشد

گفتم این اشک که مرحم بشود حیف نشد
مرحم آتشِ قلبم بشود حیف نشد

مادرم گفت نگو ، سوختم از خاموشی
زینب ای کاش که مَحرم بشود….حیف نشد

عزیزدلم

نشسته غمت کنج روز و شبم
چقد خونه بی تو شده بی صفا
عزیزدلم! فاطمه(س) رفتی و
علی(ع) مونده و گریه بیصدا

از عشق مالامال

نُه سال با پیغمبر و نُه سال با من
من با تو خوشحال و تو هم خوشحال با من

دنیای من از عشق مالامال با تو
دنیای تو از عشق مالامال با من

حدیث عاشقی

عالَم بدون فاطمه دلگیر خواهد شد
با او حدیث عاشقی تفسیر خواهد شد

دارالشفای ما از این روضه به آن روضه‌ست
با نام زهرا اشک هم اکسیر خواهد شد

خزان بعد از خزان

کار من این روزها صبر است و صبر و انتظار
تو قرارم هستی و بی تو ندارد دل قرار

مثل من بی تاب مانده مثل من خون گریه کرد
می چکد روی زمین اشک از غلاف ذوالفقار

بیمار عشق

بیمار عشق تکیه به دارو نمیزند
شیعه به جز علی به کسی رو نمیزند
آدم هبوط کرد که همسایه اش شود
یعنی بهشت با نجفش مو نمیزند

خانه‌ای که سوخت

حال من خوب است، اما بشنو و باور نکن
پس بمان و روزگارم را از این بدتر نکن

یا به دستِ ناتوانت اینقدَر زحمت نده
یا نه؛ چشمان مرا با گریه‌هایت تر نکن

دکمه بازگشت به بالا