شعر شهادت اهل بيت (ع)

یا عزیزالله

از قضا ما را خدا از اهل ایمان می‌نویسد
ما أطیعوالله می‌دانیم، قرآن می‌نویسد

قُل تَعالَو نَدعُ می‌خوانیم، ثابت می‌کند ما
مومنِ عشقیم، آری آلِ عمران می‌نویسد

پسر حضرت حیدر

آتشی باز فراهم شده و بر در خورد

دست زهرا وسط عرش به روی سر خورد

بی عبا بود که در کوچه کشیدند او را

پسر حضرت حیدر به غرورش بر خورد

شیخ الائمه

هیاهویی به پا گشت و ، میان شهر طوفان شد
مناجاتت به هم خورد و ، بساط غم فراوان شد

شده تکرار تاریخ و ، نصیب کعبه آتش شد
امان از این مدینه ، باز هم همدست شیطان شد

یا ولی الله

از غربتم کسی بخدا با خبر نشد
کس با خبر ز سوز دلم جز جگر نشد

آتش گرفت خانه ام امّا نه همچو دل
خانه در آن زمان؛چو دلم پر شرر نشد

صراط‌َ المُستقیم

به نام آنکه پُر کرده جهان از قالَ صادق‌ها
به نام آنکه می‌رویاند از جانها شقایق‌ها
به نام آنکه از دلهایِ سنگی ساخت عاشق‌ها
که می‌گردند از نورش مخالف‌ها موافق‌ها

یا صادق آل عبا

میان سینه اَش وقتی خدا نور یقین انداخت
علوم مذهب حق را درونِ جانِ دین انداخت

رئیس مذهب ما را به زور از خانه می بردند
نگاهی او غریبانه به درب آتشین انداخت

مولای من

آخر سر تو هم زمین خوردی
تو که نامت توان زانوهاست
در نگاه ترت نشسته غروب
فصل کوچیدن پرستوهاست

ساقی بده پیاله

ساقی بده پیاله که مستم نگـار را
یک جرعه ماهِ کاملِ شبهای تـار را
وقتی قرار نیسـت منِ بی قـرار را
باید به چشم سرمه کنم این غبار را

او بر امور عالم ناسوت ناظم است
هرکس که غرق یاد علی نیست نادم است

ما سجده سمت ساقی میخانه می کنیم
زیرا شراب آتش عشقش مداوم است

عشق مولا

غیر حیدر چه کسی شافع محشر بشود
جز علی کیست که بر فاطمه همسر بشود

عشق مولا نشود قسمت هر بی سر و پا
تا ملک سجده کنان سائل این در بشود

جبریل پای منبر او

توان واژه کجا و بیان حالاتش
دل از تمام جهان برده با مناجاتش
به غیر عشق ندیدند در عباراتش
خدا به دیدن خود رفته در ملاقاتش

ذات مرتضی

باز این چه جذبه است که در دل مقدر است
گویی به چشم دل همه عالم مصور است

کون و مکان و ارض و سما در برابرم
همچون غبار سمّ سمند سکندر است

دکمه بازگشت به بالا