شعر شهادت اهل بيت (ع)

یا علی ابن الحسین(ع)

عجیب نیست که نامش علیّ سجاد است
که سهمش از همه دنیا حریم سجاده ست

حسین را پسر است و به مجتبی داماد
شگفت! از دوجهت نسل او علی زاده ست

غم دل

نگفته ام غم دل را نگفته بسیار است..
غمی که میکُشدم عاقبت غم یار است

به یاد خواب رقیه به یاد حمله زجر..
زمان خواب،دو چشمم همیشه بیدار است

دلش گرفته

دلش گرفته نگاهش به سویِ میدان است
دوباره زینـتِ سجّاده ها پریشـان است

تمامِ دشتِ بلا را درونِ تــب می سوخت
شبیهِ ماهیِ لب تشنه ای که بی جان است

علی بن الحسین بنِ علی(ع)

همراه عمه، پا به پایِ کربلا بودی
بعد ِ عمو، مشکل گشایِ کربلا بودی

می سوختی در تب ولی تاریخ آورده ست
مثل پدر؛ دارالشفایِ کربلا بودی

روضه ی در پرده ات

یک کم از اشک تو در میزان دریا کم نبود
پیش غم های تو غم های دو عالم غم نبود

هر که از تو مستقیماً روضه ات را می شنید
بس که درهَم می شد٬ اصلاً چند روز آدم نبود

نیزه داران

منی که اسمان خاک رهم بود
تمام هستیم زیر و زبر شد
تمام مردها رفتند اما
نصیب من فقط خون جگر شد

اگر چه نیمه جان بودم پدر جان
ولی خیلی بجانت راه رفتم
برایم باورش سخت است اما
کنار قاتلانت راه رفتم

میان نیزه داران حرامی
کجا آخر مجال خواب میشد
بروی ناقه رم کرده بودم
تکان میخورد و پایم آب میشد

نمک نشناس های شهر کوفه
به اشک چشم عمه خنده کردند
به ما خرما و نان خیرات دادند
مرا پیش سرت شرمنده کردند

میان حلقه دستم جا نمیشه
نمیدانم چرا بازش نکردند
گل اتش سرم افتاد بابا
ولی عمامه را بازش نکردند

همه بر بام خانه جمع بودند
امان از اتش و از دود در شام
در آن اوضاع سهل ساعدی دید
تمام چکمه ام خون بود در شام

میان مجلس یک عده عیاش
توان خویش را از دست دادیم
همه بر صندلی هاشان نشستند
ولی ما چند ساعت ایستادیم

نمیخواهم بدانی اصلا از کاخ
نمیخواهم بدانی اوج غم را
که من بر هیچکس حتی تو بابا
نگفتم روضه ناموسیم را

سید پوریا هاشمی

زینت سجاده ها

باسجده هاش زینت سجاده ها شده است
سجاده اش ادامه ی عرش خدا شده است

مجموعه ی تمام ِ صفات ِ پیمبران
آئینه ی تمام نمای خدا شده است

هل من معین

از تشنگی لب های خشکش را تکان میداد
“مظلومیت”را داشت بر عالم نشان میداد

در زیر دست و پای لشگر دست و پا میزد
سکان عالم داشت در گودال جان میداد

غریب ماندی

قسمت این بود تا که در کوفه
تو علمدار پرچمش باشی
اصلا آنجا تو را فرستاده
تا سفیر محرمش باشی

یا باقر العلوم

عالم همه گدای تو یا باقر العلوم
محتاج خاک پای تو یا باقرالعلوم
محتاج یک دعای تو یا باقر العلوم
جلدیم در هوای تویا باقر العلوم

آه غریبی

گرفته دور و برم را دوباره آه غریبی
هجوم خاطره ی تلخ روسیاه غریبی

دوباره شعله ی غربت به خرمن دل من خورد
کشانده بیشترم در دل سپاه غریبی

از فرط عطش

یک طرف کاغذ و یک سو قلمش افتاده
قلمش نه،دم تیغ دو دمش افتاده

مثل روز دهم از فرط عطش با طفلان
درشب حجره به روی شکمش افتاده

دکمه بازگشت به بالا