شعر شهادت اهل بيت (ع)

ای فضه بیا

بالفرض که چشمان بشر بسته بماند
این قصه بنا نیست که سر بسته بماند

باید همه خلق بدانند که تا حشر
داغیست که بر روی جگر بسته بماند

شهید راه علی

عزای محسن شش ماهه گرچه باب نباشد
برای اهل یقین داغ او عذاب نباشد

شهید راه علی شد درون خانه از این رو
که دست های خدا بسته ی طناب نباشد

طفلکم

پسر سومم ای آرزوی ناب بخواب
ماه نورانی من در شب مهتاب بخواب

ذکر رویاییِ رویای شبم “لالایی”ست
طفلکم ! در دلِ آرامش این خواب بخواب

زهر کینه

 

ز زهر کینه شرر تا به پیکرت افتاد,
ترک به قامت همچون صنوبرت افتاد,

زغم مدار سماوات حق زهم پاشید,
به محض اینکه عبای تو بر سرت افتاد,

نسیم صبح

مثل نسیم صبح به عرفان‌ رسیده ایم
وقتی بدست بوس کریمان رسیده ایم

یک دسته ساختیم و به صحن مطهرش
با نغمه امام رضا جان! رسیده ایم

عبایِ مطهرش

زِ درد بال و پری زد ولی پرش اُفتاد
میان کوچه عبایِ مطهرش اُفتاد

دوباره کوچه‌ی باریک و سنگهایِ زمین
مواظب است نیاُفتد که آخرش اُفتاد

دَرگهِ سلطان

ما آبرو زِ دَرگهِ سلطان گرفته ایم
سرمایه ی محبّت و ایمان گرفته ایم

ما سائلانِ کوی امامِ کرامتیم
روزی زِ دستِ شاهِ خراسان گرفته ایم

امام مهربان

در تکاپوی جنان بودم رسیدم این حرم
در پی دار الامان بودم رسیدم این حرم

روزگار نامناسب با من بی کس نساخت
خسته و قامت کمان بودم رسیدم این حرم

جَدِّ غریبش

خون بر لبش نشست عرق بر جبین نشست
پنجاه و چند مرتبه آقا زمین نشست

پنجاه مرتبه به زمین خورد و ایستاد
از بس که زهر بر جگرش آتشین نشست

دورت بگردم

آمدی در خاک ایران,خاک ایران سبز شد
از جنوب کشور من تا خراسان سبز شد

ردِّ پایت شد مسیر رودهای بی قرار
هر کجا که آمدی حتی بیابان سبز شد

مرد غریبی

خادمت پشت در قصر خبر می خواهد

از شب مبهم این فتنه سحر می خواهد

کاش آن خوشه مسموم زبانش می گفت:

لب شیرین تو انگور مگر می خواهد؟

آستان رئـوف

کبوترِ دل من پر زده به سوی خراسان
که آب و دانه یِ خود را بگیرد ازخود سلطان

صدای زائر خسته به گوش شاه رسیده
من آمدم که پناهـم شود امیر غریبان

دکمه بازگشت به بالا