شعر شهادت اهل بيت (ع)

شیخ الائمه

شرمنده ام شرمنده از شبهای هجرانی
حق میدهم من را دگر از خود نمیدانی

فکر تو کم بودم تو خیلی فکر من بودی
خیرت رسیده به گدا پیدا و پنهانی

غریبستان

ای مدینه زائرانت کم شده
سهم ما از غربتت ماتم شده

کوچه های تنگ تو گشته خراب
نیست خشتی آشنا بهر ثواب

چشمۀ صدقی

چنان که فاطمه را نام مثل کوثر نیست
از اینکه چشمۀ صدقی حدیث بهتر نیست

به لطف مادرتان جعفری است آیینم
نفس نفس زدنم خرج جای دیگر نیست

همان امام که احیا نمود مکتب را
بنا گذاشت به عالم ستون مذهب را

به علم و حکمت و ایمان خویش روشن کرد
در آسمان امامت هزار کوکب را

صدق خدا

دینِ خدا را عده ای در دام می بردند
تحریفِ خود را در دِلِ اسلام می بردند

با دیدنِ ریشِ سفیدش دشمنان ای کاش
حداقل او را کمی آرام می بردند

سوختنت

کوچه ها نیمه ی شب سوختنت را دیدند
ریسمان ها به سراپای تنت پیچیدند
در و دیوار به اشفتگی ات لرزیدند
یادگاران سقیفه به غمت خندیدند

دل سوخته ات

پیرمردی و بزرگ همه ی اعصاری

روی جانت اثر کینه ی دشمن داری

بار ها خلوت سجاده ی تان پر پر شد

فرش زیر قدمت سوخت و خاکستر شد

مو سپیدی

منم آن دل که زِ داغِ تو به دریا میزد
روضه‌ات شعله به دامانِ ثریا میزد

مو سپیدی که دو دستش به طنابی بستند
پیرمردی که نَفَس در پِیِ آنها میزد

شهید عشق

دینِ خدا را عده ای در دام می بردند
تحریفِ خود را در دِلِ اسلام می بردند

با دیدنِ ریشِ سفیدش دشمنان ای کاش
حداقل او را کمی آرام می بردند

آهی کشید

در آشیانه مرغ آمینی پرش ریخت
گرم نیایش بود و دشمن بر درش ریخت

در کوچه با پای برهنه, دست بسته
آهی کشید و روضه از چشم ترش ریخت

مدینه عزاگرفت

مثل همیشه شهر مدینه عزاگرفت
ازدود آه حضرت صادق فضا گرفت

هفت آسمان برای غمش گریه می کنند
از غصه اش دل پره درد خدا گرفت

بانی حسینیه

آسمانها مرید دستانش
از قنوتش ستاره میبارید
با اجازات چشم او هر روز
نور بر خاک تیره میتابید

دکمه بازگشت به بالا