شعر شهادت اهل بيت (ع)

دل‌خسته

دل‌خسته،دل‌مُرده،مُکدّر،غُصّه دارم
این روزها چندین برابر غُصّه دارم

دنیا شده روی سرم آوار ؛ انگار
فهمیده که در سوگ مادر غُصّه دارم

تعلق ها

 کنارِ صحن تو ,دیدم تمام باور خود را
نشانی از مزار بی نشان مادر خود را

همیشه قبل هر کاری برای رزق اشعارم
گشودم گوشه ی ایوان طلایت دفتر خود را

داغ دیدی

تو بستر به سختی نفس میکِشی
تو این لحظه ها شکل مادر شدی
الان خوب حس میکنم واسه چی
تو زهرای موسی بن جعفر شدی

بی برادر

هم شکسته میشود پشت برادر بی برادر
هم شود مثل گلی پژمرده خواهر بی برادر

از مدینه آمده تنها به عشق دیدن او
جان نمیخواهد به تن معصومه دیگر بی برادر

آسمان

تا ابد سایه‌ی سرم هستی
ای که از عالَمی سری بانو
دست ما را رها نخواهی کرد
شافع روز محشری بانو

عمه ی سادات

هم آفتابی و هم سایه بر سرم داری
یک آسمان کرم و لطف دم به دم داری

تو آیتی ز بهشتی که آمدی ایران
به روی دوش خودت بیرق کرم داری

نور بهشتی

روزی طبع مرابازکرامت کرده
آنکه همواره به این سینه عنایت کرده
ازخودش دم زده در شعر قیامت کرده
باز هم ازکرم فاطمه ی معصومه

کدبانو

حالتان خوب نیست کدبانو
نان چرا میپزی عزیز دلم…
حین برخواستن ز بستر خود
لب چرا میگزی عزیز دلم..

سید نیما نجاری

زهر شرربار

دیده ها در غم تو حالت باران دارد
سینه ها سوخته و شعله ی سوزان دارد
مرغ دل پر زده و میل به جانان دارد
هر که غمگین تو شد دیده ی گریان دارد

نرفت

تشنه لب بود ولی تشنه به گودال نرفت
دست و پا زد پسر ُو مادرش از حال نرفت

تا پـدر آب طلـب کـرد پسـر آب آوَرد
آتـشی عصرِ عطش جانبِ اطفال نرفت

سرداب سامرا

وقت بیماری و غم ذکر حسن می گیرم
وسط روضه و دم ذکر حسن می گیرم
همه جا زیر علم ذکر حسن می گیرم
به خدا بین حرم ذکر حسن می گیرم

مظلوم زندان

از سیره ات پیداست فرزندِ علی باشی
زندان به زندان بند در بندِ علــی باشی

جز زهر آبِ خوش نخواهی خورد در زندان
وقتی حســن باشی و فرزندِ علــی باشی

دکمه بازگشت به بالا