شعر شهادت اهل بيت (ع)

تنهای خانه

وقتی شکست پهلوی زهرای خانه را

افتاده دید قامت آقای خانه را

فریاد زد سَر همه : هیزم بیاورید

آتش , گرفت دامن ِ دریای خانه را

کوفه ی بی علی

خانه ای کاش که اینگونه پریشان نشود

شبی آشفته تر از شام غریبان نشود

غسل شب ناله ی شب دفن شب افسوس سحر

کاش آماج دل هیچ مسلمان نشود

صورت خونین

ای که ازصورت خونین تو غم ریخته است

با تماشایتو یکباره دلم ریخته است 

چه به روزسر تو آمده آخر بابا

سرت ازضربه شمشیر به هم ریخته است 

به حق علی

ندا به حقعلی و دعا به حق علی

دوا به حقعلی و شفا به حق علی 

چهسرفرازم و آقا شدم برای خودم

بلندمیشود و افتاده پا به حق علی 

ضربه ی عمیق

این چشم هابه راه تو بیدار مانده است

چشمانتظارت از دم افطار مانده است 

برخیز و کولهبار محبت به دوش گیر

سرهای بی نوازشبسیار مانده است 

زخم عمیق

از تو سر و ز مادر من سینه ای شکست

تا صبح حشر بر سر بر سینه میزنم

جدم که نیست در بر تو مادرم که نیست

دارم برای چند نفر سینه میزنم

نیست مادر

نیست مادر تا ببیند اشک های جاری ام

نیست تا این که دهد آن مهربان دلداریام

می رود از حال و خواب از چشم هایم میرود

خاطرات دردناکی دارم از بیداری ام

وقت رفتن

صورت خیس خودش را طرف چاه گرفت

آسمان تیره شد از بسکه دل ماه گرفت  

بر سر سفره کمی درد دل خود را گفت

یک نفس گفت ؛ ولی آینه را آه گرفت

درد

دردی تمام بال و پرم را گرفته است

آهم فضای هر سحرم را گرفته است

عزمم به رفتن است و دلم تنگ فاطمه

گرچه کلونِ در کمرم را گرفته است

وصال

میان قبله محراب ناله ها کردم

به هرقنوت برای همه دعا کردم

برای اینکه به وصل حبیبه ام برسم

به قلب سوخته هر شب خداخدا کردم

علی دگر

سقا کنار حضرت زهرا نشسته است

دست علی به دست ابوالفضل بسته است

تنها برای کرب وبلا حرف می زند

از حرف های دیگر این شهر خسته است

دل زخمی

هر چند زخم کاری روی سرم شدی

اما علاج این دل زخمی ترم شدی

ای تیغ… حاجتم که روا شد… ولی بدان

تیری به قلب غم زده? دخترم شدی 

دکمه بازگشت به بالا