شعر شهادت اهل بيت (ع)

روی زرد علی

ز رویزرد علی انتظار می ریزد

ز چشممانده به راهش قرار می ریزد

دلش بهفاطمه و دیده بر اجل بسته

ز چشمدیده و دل احتضار می ریزد

غربت زینب (س)

 نیست مادر تا ببیند اشکهای جاری ام

نیست تا اینکه دهد آن مهرباندلداری ام

می رود از حال و خواب از چشمهایممی رود

خاطرات دردناکی دارم از بیداری ام

مصیبت لاله

آن شب به شهر کوفه غوغایی به پا بود

شوری به پا از ماتم شیر خدا بود

مرد مریضی در خرابه داد می زد

داد از نشان مرگ استمداد می زد

مقیم روضه ی دیوار و در

دیگر یتیم های علی بی پدر شدند

گویا دوباره خسته و بی بال و پر شدند

 

چشمم به حال و روز دلم گریه می کند

دیگر تمام ثانیه ها بی ثمر شدند

 

روزهای سرد

کوفه این روزها چرا سرد است 

گشته بدتر شبیه یک درد است

می رسد از میان هر کوچه

گریه ای که ازآن یک مرد است

معنای فراق

معنای فراق را دگر فهمیدم

با دست خودم سنگ لحد را چیدم

شب غسل نمودم بدنت را اما

یک عمر سرت هرآنچه آمد دیدم

زخم دل

تیغی فرود آمد و فرقت شکست آه

فرقت شکست و موی تو در خون نشست آه

خون قطره قطره از تب پیشانی ات گذشت

چشم تو را در آن سحر تیره بست آه

منادی کوفه

باز امشب منادی کوفه

از امامی غریب می خواند

گوشه خانه دختری تنها

دارد اَمن یجیب می خواند

آیه های درد

پلک های نیمه بازش آیه های درد بود

آخرین ساعات عمر حیدر شبگرد بود

چادر خاکی زهرا بالش زیر سرش

عکس دربی سوخته در قاب چشمان ترش

دور شمع پیکرت

دور شمع پیکرت, گردیده ام خاکسترت

ای به قربان تو و این رنگ زرد پیکرت

 

از نفس های بلندت میل رفتن می چکد

حق بده امشب بمیرم در کنار بسترت

 

امپراطور دل

امپراطور دلم هستی و دل کشور توست

دل من جای تو جای قدم لشکر توست

ای شهنشاه بیا کشور خود را خون کن

که دلم تشنه یک ضربه ای از خنجر توست

کوری چشم عایشه

شکر خدا که عبد خدای خدیجه ایم

ما بنده ایم و زیر لوای خدیجه ایم

ما عاقبت به خیرِ دعای خدیجه ایم

سینه کبودهای عزای خدیجه ایم 

دکمه بازگشت به بالا