شعر شهادت اهل بيت (ع)

بابای مهربان

رفت و بعد از او کسی بر زخممان مرهم نشد
باغِ دل دیگر پس از آن داغِ دل خرم نشد

خانه ی ما بود روی شانه ی یک مرد که
هیچ عرشی بی نگاه لطف او اعظم ‌نشد

یا علی

بسمه اله است یا علیِ مستجاب ها
در زیر باء آمده بابِ جواب ها

حق نقطه ایی ز مدح علی بیشتر نگفت
عجزند در ستایش آن هم ، کتاب ها

عبد گنهکار

آمده عبد گنهکار الهی به علی
آمده بنده سربار الهی به علی

روسیاه آمده ام روی مرا رد نکنی
من خطاکار و تو غفار الهی به علی

ندای قد قتلو

گرفته مسجد کوفه دوباره حال و هوایی
چه سجده گاه قشنگی چه مروه ای چه صفایی

بلند مرتبه هستی که سر به خاک تو سوده
تو قتلگاه غریب امام اول مایی

مادر اسلام

تو را از جنس دریا آفریدند
سراپا نور یکجا آفریدند
تو را هم کفو طاها آفریدند
به دامان تو زهرا آفریدند

یا عزیز الله

افتخار دین و آیین را اگر می شد سرود
شعر اول از خدیجه لب به گفتن می گشود

ای که بر شأن بلندت کوه ها زانو زدند
وی که بر خاک قدمهایت فلک دارد سجود

ام‌المؤمنین

هر شب قنوت او مسیر کهکشان می شد
یک راه نوری از زمین تا آسمان می شد

آری خدیجه هم مطهر هم معطر بود
پس آب در دستش گلاب و زعفران می شد

مادر

ای ا‌ولین رکابِ برای پیامبر
ای پارکاب ، هستِ فدای پیامبر

تنها نه اینکه معنی نام تو برکت است
خیر تو معجزاتِ عصای پیامبر

ام الائمه

مسندنشین عالم بالا خدیجه
فخر قریش و همدم طاها خدیجه
ام الائمه مادر زهرا خدیجه
مادربزرگ زینب کبرا خدیجه

ام المؤمنین

اگر در سرنوشتت نیست تا “ام البنین” باشی
فقط زهرای تو کافیست “ام المؤمنین” باشی

شده دامان تو شأن نزول سوره ی کوثر
خدا میخواست بانوجان، تو زهرا آفرین باشی

ام المومنین

هم میان آسمان هم در زمین
می درخشد نام تو همچون نگین

این مدال قیمتی از آن توست
اولین بانوی این دین مبین

خدیجه الکبری

شعر را باید دوصد دیوان و دفتر داشتن
تا از آن بانو مگر یک واژه در بر داشتن

من به فهم ناقص خود اینقدَر دانسته‌ام
می‌توان در وصف او یک عمر منبر داشتن

دکمه بازگشت به بالا