شعر شهادت اهل بيت (ع)

نگاه مهربانش

خداوندا نگير از من نگاه مهربانش را
نگير از بنده ي او نوكري دوستانش را

بلا گردان خدام حريم كاظمينم من
گدايم روزي ام از سفره اش كن خرده نانش را

زنجیر

لاغر شدی چه بر سر این پیکر اوردند؟

با تازیانه خستگی ات را دراوردند؟

با بد دهانی کردن و با ناسزا گفت

خلصنی یارب را در از این حنجر اوردند

خَلِّصنی یارَب

یارب به حق مادرم خَلِّصنی یارَب

یارب به جدّ اطهرم خَلِّصنی یارَب

او هم نوا با چاه شد من با سیه چال

من از علی تنهاترم خَلِّصنی یارَب

سجده دل

هر دم و بازدمش آیه و تکبیر فقط

بگذارید کند سجده دلی سیر فقط

بعد این سجده اگر خواست ببندد قامت

ضرب شلاق نبندید به این پیر فقط

اَیُّهَاالکاظم

سلام حضرتِ دلدارم اَیُّهَاالکاظم

سلام حق به تو ای یارم اَیُّهَاالکاظم

گدایت آمده مضطر دوباره اِرحمنی

ای از ازل سر و سالارم اَیُّهَاالکاظم

باب‌الحوائجِ

دریا شکست کوه شکست آسمان شکست

ای وایِ من که حرمت این آستان شکست

ای وایِ من که ساقه‌ی پایی نحیف و سرخ

از ضربه‌های چکمه‌ی یک پاسبان شکست

هوای دعا

عبد خوب خدا، خدای دعا

قبلهء هفتمی برای دعا

ای نماز مصور عالم

جلوهء بعدِ ربنای دعا

نور خورشید

چند سالیست نور خورشید از
نور سیمای تو شده محروم
ای اسیر بلای قعر سجون
السلامُ عَلیکَ یا مَظلوم

مسیر روضه

تنت وقتی که در تشییع با در ربط پیدا کرد
مسیر روضه از اول به مادر ربط پیدا کرد

تو را برروی تخته پاره ای تشییع کردند و
به نوعی روضه با تابوت کوثر ربط پیدا کرد

یا مظلوم

خدا بر پا کند در عالمِ بالا عزایت را
ندارد کوه تابِ بردباریِ بلایت را

تورا محصور کردند و نداستند در سجده
ملک می دید در عرشِ الهی رد پایت را

آقای من

دوباره چنگ زدم دامن خراسان را
به کاظمین رساندم صدای لرزان را

برای حاجت کوچک نمی روم آن جا
دریغ اگر که بگویم به او غم نان را

غریب آقام

بین هجومی از خفقان در سیاه چال
پیچیده باز صوت اذان در سیاه چال

درپشت ابر کینه ی ظلمت پرستها
خورشید کرده چهره نهان درسیاه چال

دکمه بازگشت به بالا