شعر شهادت اهل بيت (ع)

دل شکسته‌ی زینب

دعا کنید دگر فرصت مداوا نیست
دعا کنید که جانی به جسم مولا نیست

تمام زهر اثر کرده بر تنش اما
به سینه اش اثری غیر زخم دنیا نیست

ناد علی

منم و این نفسِ از تب و تاب افتاده
منم و چشمِ خرابی که ز خواب افتاده
آتش سینهء تنگم به شتاب افتاده
جگرم سوخته در قعر عذاب افتاده

قرآن ناطق

قرآن ناطق حیدر و تفسیر، زینب
ام المصایب شد به هر تقدیر، زینب
حالا که گفتی می روم شد پیر، زینب
مثل تو شد از دست مردم سیر، زینب

کوفه من رفتم

می چکد خون دلم از ساغری که سوخته
میلِ به پرواز دارم با پری که سوخته

اشتیاق وصل دارم آه آه دوری ام
هی زبانه می کشد از حنجری که سوخته

شاه لو کشف

امشب خرابم اوّلِ این چند صف کو
مستم کسی که میشود با من طرف کو
آن جام که بردارم و گیرم به کف کو
ساقیِ دامن پاک، شاه لو کشف کو

قرآنِ زینب

قرآنِ زینب! سوره ات کوتاه تر شد
بابا چرا افطارت امشب مختصر شد

نان و نمک خوردی به زخم من نمک خورد
دختر شدن خیلی برایم دردسر شد

شکسته فرق کسی که نوای توحید است
شکسته فرق کسی که تمام امید است
شکسته فرق کسی که جمال خورشید است
شکسته فرق کسی که برون فروغ جاوید است

غیرت الله

ای که توحید از وجودت یافته تمثال ها
در نبوت احمدی و ، در امامت آل ها

نور تو دیدند، چون خورشید، حتی کورها
مدح تو خواندند، چون آیات، حتی لال ها

به هجرانت دچارم من

نمیدانم چه کردم که به هجرانت دچارم من
میان میکده هستم ولی بی اختیارم من

نمیدانم کجابودم، به کی گفتم دعایم کن
فقط آنقدر میدانم بجز تو کس ندارم من

غریب است و مظلوم

و امّا و امّا و امّا علی
غریب است و مظلوم و تنها علی

سحر شد – منادی – شنیدم که گفت
دریغا دریغا دریغا علی

سوی مسجد می‌روی

پشت آن چشمان جادویی چه پنهان کرده‌ای
زیر آن مژگان مینویی چه پنهان کرده‌ای

سوی مسجد می‌روی، ابرو گره انداخته
بین این زهد و ترشرویی چه پنهان کرده‌ای

خورشید بی قرینه

برداشت سر ز سجده و در دَم سرش شکست
با ضربتی ، نمازِ مجسّم ، سرش شکست

از شرم ، سرخ شد به فلک صورت فلق
خورشید بی قرینه ی عالم سرش شکست

دکمه بازگشت به بالا