شعر شهادت اهل بيت (ع)

فدایِ خدیجه ایم

ما تا خُدا خُداست فدایِ خدیجه ایم
مشغولِ ذکر و مدح و ثنایِ خدیجه ایم
عُمری ست سر به راهِ ولایِ خدیجه ایم

(شُکر خدا که تحت لوایِ خدیجه ایم)
(بعد از هـزار سال گدایِ خدیجه ایم)

صاحب عزت

به نام خالق روزی رسان به نام خدا
به نام صاحب عزت،خدای آل عبا

قلم به دست گرفتم اگر اجازه دهید
کمی نویسم از آن روحِ پاک و پاکی ها

ام‌المؤمنین

هر شب قنوت او مسیر کهکشان می شد
یک راه نوری از زمین تا آسمان می شد

آری خدیجه هم مطهر هم معطر بود
پس آب در دستش گلاب و زعفران می شد

امّ المومنین

ای که خواندت حضرت دادار:امّ المومنین
همسری بر احمدِ مختار امّ المومنین

نامِ زیبایت خدیجه.. الگوی آئینه ها..
مادرِ صدّیقه ای انگار امّ المومنین

مادر

نمی آید نفس از سینه بالا
دم ِ آخر به من رو کرده غم ها

کمی بنشین کنارم! بیقرارم…
دلم خیلی پریشان است أسما…

آرام جان

از هر نظر،از هر نظر بالانشینی
آرام جان رحمه و للعالمینی

در وصف تو والطیبات،للطیبین است
هم مومنه هستی،هم ام المومنینی

مادر

بیخود نبی برای کسی پا نمی شود
بیجا محبتت به دلش جا نمی شود

تو مادر زلال ترین ها خدیجه ای
با هیچ واژه اسم تو معنا نمی شود

ام المومنین

به سیم و زر چه حاجت بود؟! از اینها فراتر داشت
پر از خورشید بود آری نگاهی کیمیاگر داشت

زنان از بی حجابی ها سر تسلیم افکندند
ولی ، کنز الحیا از چادر خود تاج بر سر داشت

یار نبی

پیش دلت، ثروت دنیا، رقمی نیست
گو برود مال، یار هست و غمی نیست

مُلک دلت را زدی به نام محمد
ثروت تو چیست؟ یک سلام محمد

عشق پیمبری

بانوی صبح هستی و خورشید دیگری
خاتون آب هستی و پاک و مطهری

آری به اتنخاب خدا و گواه او
تنها تویی که لایق عشق پیمبری

محبوب پیمبر

چه کسی در عشق جز تو با نبی میثاق کرد
یا ز مالش سوی قلب مصطفی ییلاق کرد

بس که محبوب پیمبر گشته ایی ای نور عشق
شعر ، من را بیشتر بر مدح تو مشتاق کرد

مادر

حیا در چشمهایش بود غیرت داشت همت داشت
چنان آسیه و هاجر چنان مریم نجابت داشت

لباس کهنه میپوشید روی خاک میخوابید
تماما خرج دین میکرد هرچه مال و مکنت داشت

دکمه بازگشت به بالا