شعر شهادت اهل بيت (ع)

بنت الحیدر

نبود غیر خدا در دل خداجویش
نگفت جز سخن حق لسان حق گویش
به ذوالفقار دو دم هیچ احتیاج نداشت
هلاک “اُسکتوا”یش دشمنان ترسویش

روضه خوانی می کنم

گرچه در قلبِ منی مشتاقِ دیدارم هنوز
بهرِ دیدارِ رُخت حسرت به دل دارم هنوز

روضه خوانی می کنم در هر شرائط هر کجا
با نَفَسهایِ خودم.. رونق به بازارم هنوز

نور دیده

ای نور دیده من و تاج سرم حسین
یک دم قدم گذار به چشم ترم حسین
بنگر چه آمد از غم تو بر سرم حسین
در زیر آفتاب ببین بسترم حسین
نام تو گشته زمزمه آخرم حسین

یا زینب

سر، نه آن است که همواره پریشان تو نیست
دل، نه آن است که سرگشته و حیران تو نیست

ما به شکرانۀ عشق تو به صحرا زده‌ایم
عاقلی شیوانۀ رندان بیابان تو نیست

کربلا تا شام

چگونه داغ ها را میگذارد پشت سر زینب
کجا؟کی؟میگذارد چشم بر هم در سفر زینب

فقط با دیدن عباس دائم زنده میگردد
تمام خاطراتی را که دارد از پدر زینب

دلشوره داشتی

دلشوره داشتی و برادر نداشتی
بعد از حسین(ع) سایه بر سر نداشتی

داغت عظیم بود و دل کوه را شکست
صبرت جمیل بود و برابر نداشتی

یا زینب

نگاهم ماند و از درها نیامد
نشانی از کبوترها نیامد
زمانی گردِ من پُر بود حالا..‌.
یکی از آن برادرها نیامد

نور عشق

اسیر رحمت خود کرده ای کرامت را
به دستگیری خود وعده ده قیامت را

ز دامن تو یقین دست صبر کوتاه است
خیال وصل شما کشته استقامت را

عصمت کبری

جلوه‌ی مُشترک حیدر و زهرا ؛ زینب
فیض جاری شده از عالم بالا ؛ زینب

نه‌‌ فقط‌ فخرِ تو؛فخرِ پدرت‌ هم بوده
به تو گفتند اگر زینت بابا ؛ زینب

هادی راه

ذره ای از خاک پای حضرتش شد آفتاب
ماه از شرم جمالش زد به روی خود نقاب

گل بدون مهر او خار است،اما عکس آن
شک ندارم حب او از خار میگیرد گلاب

غریب آقام

دارد امید که دردش به مُداوا نکشد
با چنین درد غمش کاش به فردا نکشد

زهر خورد و جگرش سوخت لبش را سوزاند
چه کند از دل اگر ناله‌ی زهرا نکشد

کینه زهر

سینه ات از کینه زهری کشنده شعله ور
از نفس افتادی و کم کم، کمانی شد کمر

سامرا آهی کشید و پیکرت را بوسه زد
مضطر و صاحب عزا شد «جامعه» از این خبر

دکمه بازگشت به بالا