سوزاند غم کوچه و مادر جگرش را
چیدند در آن کوچه یِ غم …بال و پرش،را
کابوس مجسم شده در خواب و خیالش
آن روضه که خم کرده، قیامِ کمرش را
سوزاند غم کوچه و مادر جگرش را
چیدند در آن کوچه یِ غم …بال و پرش،را
کابوس مجسم شده در خواب و خیالش
آن روضه که خم کرده، قیامِ کمرش را
ای مرثیه ها اشک بریزید برایش
خون گریه کنید دیده ها بهر عزایش
بر مرد غریبی که به خود یارندیده
ای حنجره ها روضه بخوانید برایش
هر زمان مجنون شدی؛ لیلا تلافی میکند
زشتیات را نیز، او زیبا تلافی میکند
سر به راهش باش، دست از دامن او برندار
تا که دید افتادهای از پا تلافی میکند
ذوالجناح آمد ولی با خود سوارش را نداشت
بی قرار بی قرار آمد ،قرارش را نداشت
سالها پا در رکاب حضرت خورشید بود
بر رکاب اما سوار کهنه کارش را نداشت
تو خطبه خواندی و ملائک پر درآوردند
بر منبر کـوفه مـگـر پـیغمبـر آوردند!!!
یک عمر مولا گفت در کوچه چه شد آخر…
در شهرِکـوفه دسـتـْ بسته حیدر آوردند
دوباره شب شد و از صبح تا همین حالا
چقدر خاطره از ذهن او گذر کرده
پس از حدود چهل سال گریه ؛ عمرش را
به یاد پیرهن پاره پاره سر کرده
نینوا را سوزاند
نالهام عاقبت این بیتِ عزا را سوزاند
به عبا پیچیدم
میکشم آه ، همین آه عبا را سوزاند
عاقبت آه کشیدم نَفسِ آخر را
نفسِ سوخته از خاطرهای پرپر را
روضهخوانیِ مرا گرم نمودی امشب
روضهیِ آنهمه گُل ، آنهمه نیلوفر را
چه تفاوت بکند ناله کند یا نکند
که دل سوخته را ناله مداوا نکند
چه تفاوت بکند پا بکشد یا نکشد
کاش میشد خودش اینقدر تقلا نکند
داغِ تو روشن می کند شمعِ محرم را
در شعله ی غم می کشاند جانِ عالم را
مثلِ پدر میراث دارِ کربلایی تو
چون از مسیرِ کربلا آوردی این غم را
همرزم بودم یک زمانی با سه ساله
من داشتم اشکِ روانی با سه ساله
در کربلا بودیم پشتیبانِ زینب…
دریافتم نام و نشانی با سه ساله