حدیث اشک

عاشق آن است که پر می گیرد

عاشق آن است که پر می گیرد

فقـط از  عشق خبر می گیرد

از جگر آتش اگر می گـیرد

عشق را مدّ نظر می گیرد 

این گریه ها

این گریه ها برای تو دریا نمیشود

چشمی برای دیدنتان وا نمیشود

حالا میان این همه و آشوب و واهمه

قلبی برای عشق تو پیدا نمیشود

خوردی زمین و

خوردی زمین و با عجله من به سر زنان

هرطورکه بود آمدم از بین کوفیان

دیدم که بی هوا به سرت سنگ میخورد

در زیر ِ دست و پا بدنت چنگ میخورد

هو یا نقی(ع)

از همان ابتدایت ای آقا

شده ام آشنایت ای آقا

 من فقیر و یتیم و مسکینم

من گدایم گدایت ای آقا

گرچه پیش از

گرچه پیشاز خواهش سائل عنایت می کند
گوشهچشمی هم کند آقا, کفایت می کند

اینگدا چیزی به غیر از اشک تقدیمش نکرد

شاهامّا باز لطفِ بی نهایت می کند

بدنت روی خاک صحرا …

 

بدنت روی خاک صحرا بود

دور تا دور تو پر از نامرد

نه فقط شمر هر کس آنجا بود

از سر حرص زخمی ات میکرد

 

محمد حسن بیات لو

 

بوی خوش

یارب این بوی خوش از سمت جنان می آید

یا گل فاطمه (س) آن جان جهان می آید

یارب این نور صفات ازلی باقر (ع) توست

علم با آمدنش , رقص کنان می آید

زینت سما

چون گنبد و مزار تو شد زینت سما

پل می زند دلم به گلستان کربلا

باشم کنار تربت پاکت سفیر عشق

آیا شود که گوشه چشمی کنی به ما

اندیشه های ناب

سرچشمه ی تمامی اندیشه های ناب

دانش پژوه مدرسه ی عشق بو تراب

اوصاف پاکتان چقدر بی نهایت است!

یک خط ز مدحتان شده موضوع صد کتاب

قافیه های جدید

باید به فکر قافیه های جدید بود

در شهر غمزده به هوای امید بود

باید به مثنوی پر و بال عقاب داد

شوری برای خلقت یک انقلاب داد

عشق را در سحر نگاه کنید

عشق را در سحر نگاه کنید

ذکر ِ خود را اِله اِله کنید 

گاه تصویر ِ ماه در چاه است

دلِ ما را محیطِ ماه کنید 

روضهء رضوان زینب

ما روضه دار روضهء رضوان زینبیم

در بین شهر, شهره به عنوان زینبیم

ما داغدیده ایم که بر سینه میزنیم

این استعلتش که پریشان زینبیم

 

دکمه بازگشت به بالا