تا رسیدم به درگه حرمت
چون غباری به پات افتادم
بوی عطری که از زمین آمد
تا همیشه نرفته از یادم
حسین کریمی
از امشب با دلم من راهی قم میشوم
در حرم در خیل زائرهای او گم میشوم
لحظهای هم پیش کفترها چو گندم میشوم
بین سیل جمعیت غرق تلاطم میشوم
مِی اگر از قم بجوشد شور شاعر بیشتر
از سحرگاه تا حوالی شام
بر تو ای شاهِ شاهزاده سلام
بی تو عمرم همیشه حیف شده
تک تک لحظههام بی تو حرام
از سحرگاه تا حوالی شام
بر تو ای شاهِ شاهزاده سلام
بی تو عمرم همیشه حیف شده
همهی لحظههام بی تو حرام
وقت تنگ است و غرق غمهایم
شب گذشته… چقدر تنهایم…
بر زمین مانده کار زهرایم
چقَدَر غسلدادنش سخت است…
من همیشه دلم به این خوش بود
که تو آقا هوامونو داری
هر چی هم که سیاه و بد باشم
تو ولی تنهامون نمیذاری
عجب خجسته حدیثی که همچو گوهر بود
سفارش پدری به جوان دلبر بود
«نرو از آن در کوچک که سمت دیگر بود
که چشم خیل گدایان همیشه بر در بود»
نیست حتی کسی که بغض کند
عاشقی هم سر مزارت نیست
نه که یک سایبان نه یک زائر
روضهخوان هم که در کنارت نیست
پیرمرد است و زمینخوردن او سختتر است
پابرهنه به لگد بردن او سختتر است
پشت پیراهن او وای چرا پاره شده
وسط سجده ز جا کندن او سختتر است
میچکد غربت چو بارانی ز معنای بقیع
اوج غربت میشود معنا ز شبهای بقیع
میفرستم کفتر جلد دلم را سمت آن
مینشیند با ادب محو تماشای بقیع
من همیشه دلم به این خوش بود
که تو آقا هوامونو داری
هر چی هم که سیاه و بد باشم
آخرش تنهامون نمیذاری
میهمان شب تارم شدهای ای پدرم
مه نورانی من از قدمت مفتخرم
خشک شد چشم امیدم که بیایی ز سفر
چند روزیست که اینگونه پدر منتظرم
- ۱
- ۲