چه اعجازیست درکویت که دارد بهترین هارا
که خالی کرده از شوقش تمام سرزمین هارا
همه از خانه ها بیرون زدند و عازم یارند
دل باجمع بودن داده ای گوشه نشین هارا
سید پوریا هاشمی
به بی آبرو اعتنا میکنند
همانها که مس را طلا میکنند
زمینگیر را آسمان میدهند
و با باخته خوب تا میکنند
نبریدم! پسر مادرم اینجا مانده
پنج تن یک تنه بر دامن زهرا مانده
هیچ کس نیست که بالای سرش گریه کند
مونس بی کسی من تک و تنها مانده
شادی جهان هیچ است عشق است همین غم را
هرثانیه میخواهیم این عالم ماتم را
همدست ملائک شد شد آبرویش تضمین
دستی که در این شبها برداشته پرچم را
از دست نیزه دار دلم بارها شکست
از دختران تو چقدر دست و پا شکست
دروازه غلغله ست به دادم برس حسین
بین سروصدا کمرم بی صدا شکست
درد بی درمان به مادادند و درمان ساختیم
اتش نمرود دادند و گلستان ساختیم
فقر ما محدودیت زایی نکردو خیر شد
با گلیم کهنه قالی سلیمان ساختیم
با گنبدت قشنگ شده آسمان ما
کهف حصین توست همیشه امان ما
مهمان شهرما شدی و میزبان ما
یاسید الکریم فدای تو جان ما
شبیه این زمین درآسمانها آسمانی نیست
ندارد وسعتی اما به وسع او جهانی نیست
بجای گنبد و گلدسته کفترها نما دارند
نشانی ساختند آخر که مانندش نشانی نیست
قدر این سی شب به هرکس فیض غفران میدهم
مزد این یک ماه را برروزه داران میدهم
هرصواب بنده ام را صدبرابر میخرم
بار کم آورده و سود فراوان میدهم
گرچه از لطف پدروار علی سرشارم
هر چه دارم ز غلامی محمد دارم
سید پوریا هاشمی
در سامرا غریبی و تنهایی و فراق
در کربلا حسین و عطش بود و درد و داغ
در سامرا تنی جگرش تشنه و کباب
در کربلاحسین تنش زیر آفتاب
تا که هیزم ها بدست عده ای شر گر گرفت
کم کم آتش شد مهیا بعد آن در گر گرفت
پشت در بود و به پهلو تکیه بر آن داده بود
آتش در شعله زد یکباره معجر گر گرفت