شعر آیینی

بی تاب حیدریم

بی تاب حیدریم و پریشان فاطمه
غم می خوریم با غم طفلان فاطمه

مثل کویر تشنه ی باران ندیده ایم
چشم انتظار رحمت باران فاطمه

آقا جان

پایین شهر ما پدر ما نشسته است
پایین که نه بروی سر ما نشسته است

پایین نشسته کعبه مارا بنا کند
در ری ضریح کرببلا را بنا کند

یا سید کریم

عبدالعظیم دیده بدنیا گشوده است
دل از تمامِ مردمِ ایران ربوده است
آری کریم آمده سائل خبر کنید
چون‌ آیه‌آیه‌ایی ز کرامت سروده است

یا عبدالعظیم حسنی(ع)

چشم پر گریه ای که رزق من است
علتش بندهء خدا شدن است
وصلِ یوسف به بوی پیرهن است
دست سائل به دامن حسن است

یا ولی الله

اگرچه گداها وفایی ندارند
کریمان گدا را محل می گذارند

به بی آبرویی من رحم کردی
و الاّ گناهان من بیشمارند

الهی العفو

مابین خوبانت به بدها هم نظر کن
یک بار هم از کوچه اینها گذر کن

خیلی گناه آورده ام اینجا ببخشی
شام مرا با نور آمرزش سحر کن

یا صاحب الزمان

در نگاهم نقش می بندد نگاهت عاقبت
میشوم یکروز یارِ دلبخواهت عاقبت

قرعهٔ فال امامت شد به نام تو ولی
قسمت من شد فراق روی ماهت عاقبت

صاحب عزا بیا

اندازه دوماه عزا غم گرفته ام
چشمم گواه این دل ماتم گرفته ام

پیراهن سیاه تنم را شب فراق
بر سینه ام نهاده و محکم گرفته ام

یوسف زهرا(س)

گرچه هستم پست و بی مقدار تحویلم بگیر
خواهشی دارم بیا این بار تحویلم بگیر

اهل دنیا که مرا بد جور دور انداختند
من زمین خوردم، خودت ای یار تحویلم بگیر

یا ولی الله

بی تو در عمرم همیشه غصه و غم دیده ام
دائما آقا ضررها از گناهم دیده ام

بسکه چشمم رفته هر سویی و آلوده شده
نور حق را در میان روضه ها کم دیده ام

محرومم ازدیدار تو

محرومم ازدیدار تو، آهی به دل دارم هنوز
ای آفتاب مخفی ام! چون ابر می بارم هنوز

دیگر کلافی هم نمانده تا خریدارت شوم
یوسف فروشان رفته و سرگرم بازارم هنوز

من کویرم

روزگار دلم به سامان نیست
من کویرم خبر ز باران نیست

سخت با خود کنار می آیم
ساختن با فراق آسان نیست

دکمه بازگشت به بالا