شعر روضه

جاده محبوب

بر سر جاده محبوب تمنا بگذار
پشت درهای کرم دست تقاضا بگذار

آنکه سجاده نشین است به جایی نرسد
دل به دریا بزن و پای به صحرا بگذار

روضه تعطیلی ندارد

روضه تعطیلی ندارد ، دستگاهِ فاطمه است
ملَّتی که شد حسینی در پناهِ فاطمه است
از بلا دوریم تا گریه کن و سینه زنیم
تا زمانی که به سمت ما نگاهِ فاطمه است
نیست با ارزشتر از پیراهن و شال عزا

سالار زینب

ما را درون آتش کینه گداختند
از شش جهت به ساحت خورشید تاختند

در غارتت مسابقه ای بود بینشان
دیر آمدند هر چه ولیکن نباختند

واویلا

یک نفر روى خاک ها بود و
صدنفر فکر غارت از اویند
چیست جرمش؟

علیست بابایش
همه فکر غرامت از اویند

بخوان اذان

قدم بزن کمی حالا که می روی اکبر
ببین که اشک غم از دیده ام سرازیر است

بخوان اذان و برو ای موذنم اما
برای کشتنت این بار بانکِ تکبیر است

با اینکه تشنه اند ولی از غم حسین
دیگر به شام ظهر عطش حرف آب نیست

دلسوز مردهای حرم بود زینب و
زین پس دلی به غصه زینب کباب نیست

بی سرپناه

بی سرپناه ، سایهٔ بر سر کجا روم
با شمر و با سنانِ ستمگر کجا روم

همراه خواهرت شده چشمان پستِشان
از ترس دستِ دشمن و معجر کجا روم

تب غارت

ناگهان دشت بلاخیز پر از هلهله شد
کوفه با شام سر غارت ما یک دله شد
تب غارت به همه دشت سرایت می کرد
با سرت خولی نامرد تجارت می کرد

پیکرت را جمع کردم

پُر شدم از غصّه و غمها دقیقاً بعدِ تو
مادرت ای گل شده تنها دقیقاً بعدِ تو

جرعه ای از آب نوشیدم به ضربِ ناسزا
سینه ام پُر شیر شد جانا دقیقاً بعدِ تو

باور نمی کنم

باور نمی کنم سر نیزه سرت بود
این تکه پاره ها به زمین پیکرت بود

باید کفن به وسعت صحرا کنم تو را
هر جا نظر کنم بدن اطهرت بود

خداحافظ حسین

بسته ام بارِ سفر را پس خداحافظ حسین
می برند این خون جگر را پس خداحافظ حسین

در دو زانویم نمانده قوّتی ، دلواپسم
می کِشم دردِ کمر را پس خداحافظ حسین

یا زینب

از آن جمع مکسر در حرم لشگر درآوردم
دمار از روزگار دشمن کافر در آوردم

به زلف رفته در دستان قاتل می خورم سوگند
خودم از دست و پای دخترت زیور درآوردم

دکمه بازگشت به بالا