شعر شهادت اهل بیت

سُبحانَکَ لا عِلمَ لَنا

یک لحظه هم از غیب، نگاه تو جدا نیست
این دانش بی‌حد مگر از سوی خدا نیست

در محضر تو پاسخ هر عالم و عارف
جز آیه‌ی《سُبحانَکَ لا عِلمَ لَنا…》نیست

یادگار کربلا

یکبارِ دیگر هفتِ ذی‌الحجّه
آمد ولی حالا مزارِ تو
خالی شده از جمعِ یارانت
حجاج رفتند ازکنارِ تو

شیخ الائمه

صدا زدم سر سجاده ی دعا، زهرا
چرا که هست به ما حجت خدا زهرا
همینکه ناله زدم یاد روضه ها، زهرا
میان شعله، درِ خانه سوخت، یا زهرا

مولای من

دعا کنید دگر فرصت مداوا نیست
دعا کنید که جانی به جسم مولا نیست

تمام زهر اثر کرده بر تنش اما
به سینه اش اثری غیر زخم دنیا نیست

ای فدایت سر و جانم

زینب از هجرِ علی دلهره داشت
سفره انداخت ولی دلهره داشت

نمک و نان جو در سفره که چید
گریه کرد و به تعارف نکشید

حیدر امیرالمومنین (ع)

خون ابوتراب که بر صورتش چکید
فریاد جبرییل به گوش زمین رسید

گوشی‌نماند در همه‌ی‌شهر ؛ آن سحر
جُزاینکه‌صوت”قَدقُتِلَ‌المُرتَضی”شنید

ساقی کوثر علی

میزنم می، میکشم هو ساقی کوثر علی
میشود روز جزا با عشق تو محشر علی
ابروی تو قاب او ادنای پیغمبر علی
حب تو تنهی عن الفحشاء والمنکر علی
من کیم خاک قدوم میثم و قنبر علی

علی جانم

ای عبای وصله دارت فوق دستاویزها
دستهایت روح بخش دشت ها، جالیزها

عاشقانت را چه کاری با شراب سلسبیل
تشنه ی جام تواند این “ازعطش لبریزها”

بی قرارم

امشب چنان ایتام کوفه بی قرارم
اندازه سی سال میخواهم ببارم

چشمم به در مانده مگر زهرا بیاید
من به وصال فاطمه امیدوارم

بابای مهربانم

تنها دلت نبود که شوق شفا نداشت
حتی طبیب هم به شفایت رضا نداشت

حق میدهم که دیده بدوزی به راه مرگ
دنیای بعد فاطمه دیگر صفا نداشت

ها علیًُ بشرًُ کیف بشر

لیله القدر مرا هست علی قرص قمر
گشته ذکر لب من ناد علی تا به سحر
ها علیًُ بشرًُ کیف بشر ذکر دگر
که ای خدایا به علی از سر جرمم بگذر

بی قرارم

امشب چنان ایتام کوفه بی قرارم
اندازه سی سال میخواهم ببارم

چشمم به در مانده مگر زهرا بیاید
من به وصال فاطمه امیدوارم

دکمه بازگشت به بالا