شعر شهادت اهل بیت

لطف کریم ها

رنگ سپید رنگ حنای سرت شده است
لب بسته ای و خون دلت ساغرت شده است

خطبه بخوان به رقص درآور کلام را
نهج البلاغه مشتری منبرت شده است

بابا رو بغل بگیر

بیا از جام لبم عسل بگیر
خاک رو موهامو لااقل بگیر
سرمو نذار بمونه رو زمین
بشین اینجا بابا رو بغل بگیر

آب … بابا

نوشتم روی خاکا ( آب … بابا )
یادم اومد که بابا تشنه جون داد
همون بابایی که از زیر نیزه
برای دختراشم سر تکون داد

چشم‌ترش

خون‌ می خورد چشم‌ترش خونبار می بیند
او زندگی را چشم تر بر یار می بیند

انگار یاد تشنگی شاه افتاده
دارد همه دور و برش را تار می بیند

پاهای مغیلان زده ی

روضه ی سوختن کرب و بلا را دیده
او وداع حرم و خون خدا را دیده
قاتل و مقتل کلِّ شهدا را دیده
عصر آن واقعه قحطی حیا را دیده

صاحبِ صحیفه ای

باید تو را حسینِ مکرّر بخوانَمت
یا که علیِ اکبر دیگر بخوانمت

هم صاحبِ صحیفه ای و هم نَواده اش
پس حق بِده مرا، که پیمبر بخوانمت

مصحفِ روضه‌

چهل سال است، مقتل می‌چکد از چشم‌های من
چهل سال است گودال است، هر جایی برای من

چهل سال است، ابرِ اشک‌ریزی بر سرم دارم
که می‌بارد برای تشنه‌لب‌ها؛ پا به پای من

یا سیدالساجدین

نشستم یه گوشه با حال خراب
شدم نی که از غم حکایت کنم
گلومو گرفته یه بغض غریب
میخوام قصه ای رو روایت کنم

یا علی ابن الحسین(ع)

عجیب نیست که نامش علیّ سجاد است
که سهمش از همه دنیا حریم سجاده ست

حسین را پسر است و به مجتبی داماد
شگفت! از دوجهت نسل او علی زاده ست

غم دل

نگفته ام غم دل را نگفته بسیار است..
غمی که میکُشدم عاقبت غم یار است

به یاد خواب رقیه به یاد حمله زجر..
زمان خواب،دو چشمم همیشه بیدار است

دلش گرفته

دلش گرفته نگاهش به سویِ میدان است
دوباره زینـتِ سجّاده ها پریشـان است

تمامِ دشتِ بلا را درونِ تــب می سوخت
شبیهِ ماهیِ لب تشنه ای که بی جان است

دلخوشیه زینب

به ما ز راس غریبی خبر دهد نیزه
تمام دلخوشیه زینب است بر نیزه
سری به نیزه شد و آفتاب را گریاند
سری که شد سر بغض علی به سر نیزه

دکمه بازگشت به بالا