هرچه شد درکوچه شد آنجا شدی نیلوفری
بعد ازآن قصِّه شدی درخانه مادر بستری
پیش چشم مجتبی باضرب کین خوردی زمین
شد قباله پاره وبردند حقِّ دیگری
هرچه شد درکوچه شد آنجا شدی نیلوفری
بعد ازآن قصِّه شدی درخانه مادر بستری
پیش چشم مجتبی باضرب کین خوردی زمین
شد قباله پاره وبردند حقِّ دیگری
داغ فراق مصطفی کم نیست امّا!!!
هیزم که آوردندرفت از یاد زهرا
هیزم که آمد حال و روزم زیر و رو شد
لرزید از غم سینه ی اولاد زهرا
رقص آتش به در خانه چه غوغا میکرد
دود و خاکستر و خون معرکه برپا می کرد
بند بردست, کسی, ناله ی جانسوزی داشت
هق هق خامُش او لعن به دنیا می کرد
باید برای فاطمه مشکی به تن کنیم
باید زداغ او دل خود پرمحن کنیم
باید جان دهیم در این فاطمیه ها
باید که یک دهه فقط از او سخن کنیم
بهـر فـدانمـودن جـان سـر بیـاورید
تـا کـه رویـم مدیـنـه همـه پـر بیاورید
هیـزم بیـاورنـد بـه در خـانـه ی علی
مـژگـانـی ازمـصیـبـت او تـر بیاورید
وقتی گرفت شعله ز من پرّ و بال را
دیدم به صحن خانه خود قیل و قال را
گیرم نبود فاطمه دُردانه رسول
آتش که می زدند حرم ذوالجلال را
تمام شمع وجود تو آب شد مادر
دعای نیمه شبت مستجاب شد مادر
گل وجود تو پرپر شد و به خاک افتاد
بهشت آرزوی ما خراب شد مادر
رفتی شکست دست و دل آسمانی ام
رفتی رسید نوبت قامت کمانی ام
رفتی و باز شد همه دست های پست
بابا حکایتی شده بی تو جوانی ام
امروز در نهایت امّیدواری ام
سرشاراز ترانه ی یک رود جاری ام
احساس میکنم که به دریا بدل شدم
احساس میکنم که بر این خاک جاریام
خواستم فاطمه نویسم که
واژه هایم به دست و پا افتاد
تا نوشتم به صفحه یا زهرا
قلمم در برابرم جان داد
باید برای روضه دلی دست و پا کنم
خون گریه می کنم به هوای نگاه تو
تا حق اشکهای شما را ادا کنم
من از حکایتت چه بگویم که بعد تو
معصوم ترین صبح سپیدی محسن
آن روز کبود را ندیدی محسن
در راه علی حق بزرگی داری
الحق که تو اولین شهیدی محسن