شعر شهادت حضرت علی اکبر

جانم علی اکبر(ع)

خورشید و ستاره را برافروخت بهم
ایثار و حماسه را بیاموخت بهم

از میمنه تا میسره‌ی لشکر را
با گردش شمشیر خودش دوخت بهم

کرامت نعمت زاده

شاخه ی طوبای شکسته

ای در نظرم شاخه ی طوبای شکسته!
یک چشم بیانداز به بابای شکسته

من یک کمر خم شده دارم به کنارت…
اما تویی و این همه اعضای شکسته

ولدی

به پیمبر تو که انقدر شباهت داری
چه قدر در دل خود میل شهادت داری؟

چه شده مثل علی تیغ حمایل کردی ؟
آه !دل کندن من را تو چه مشکل کردی ..!!

در بغل می‌گیرمت

در بغل می‌گیرمت افسوس دَرهَم می‌شوی
گاه پیدا می‌شوی و گاه مبهم می‌شوی

اینکه بر دوش من عمری بود تابوت تو بود
در عبا می‌چینم اما زود دَرهَم می‌شوی

اربا اربا

نگاهت کردم اما درهمی تو
میان لخته خونها مبهمی تو
تورا قطعه به قطعه چیدم‌ اما
چرا هرجور میچینم کمی تو

ولدی علی اکبر

می‌روی میدان علی اکبرم قبل از همه
از تو دل کندند پس اهل حرم قبل از همه

می‌روی و میبری دل‌های اهل خیمه را
دلربایی می‌کنی ای دلبرم قبل از همه

یا علی اکبر(ع)

یک جلوه است جلوه‌ی اعظم فقط علیست
یک معنی است معنی خاتم فقط علیست

آیات کبریاییِ لَیْسَ کَمِثْلِهِ
آئینه خدای معظم فقط علیست

ولدی علی اکبر

حرفی تو بزن تا که دوصد گوش بیارم
بابا چه کنم تا که تو را هوش بیارم

بگذار همین جا به کنار تو بمیرم
جایِ کفن از خون تو تن پوش بیارم

سنگها صورت او را عوضم بوسیدند
تیرها سخت به آغوش علی چسبیدند

داشت می رفت به میدان قد و بالایی داشت
عمه هایش همگی دور سرش چرخیدند

ولدی علی

مثل آهی که نهاد از مصدرش بیرون کشید
نیزه را بابا ز حلق اکبرش بیرون کشید

دشنه‌ای،نای اذان‌گویِ حرم را باز کرد…
چندتا اَشهَد ز عُمق‌ حنجرش بیرون کشید

سروِ رعنا

سروِ رعنایِ قدت قامت من خم کرده
داغِ تو نام مرا شهرهٔ عالم کرده

پیرِ عشقم من و تو حاصل عمرم هستی
ای جوان ماتم تو عمر مرا کم کرده

علی اکبرم

برای روضه ی اکبر بیار امشب دل زارو
باید حتما پدر باشی بفهمی حال آقارو

نخ تسبیح و بازش کن‌ میون‌جمعیت بنداز
صدا کن پیرمردی رو بگو جمعش کن اینارو

دکمه بازگشت به بالا