شعر شهادت شش ماهه کربلا

باب الحوائج

مبهوت این آیینه اند اختر شناسان
شمسی الشموسی سیرتان ،گوهر شناسان

پروانه های روزه دار و دائم الذکر
یاهو کشان بی نشان،حیدر شناسان

بابِ حاجات

ظرفِ ششماه رسیدی به مقاماتِ عجیب..
بابِ حاجاتی و داری چه عنایاتِ عجیب

ظرفِ ششماه پریدی و آغاز شدی…
وَ نصیبت شده است فیضِ ملاقاتِ عجیب

پسرِ نیزه نشینم

دلم از دور به تو میلِ توّسل دارد..
ردّ ِ خون است وَ یا صورتِ تو گل دارد

پسرِ نیزه نشینم!نه نشین اینگونه…
گلوی تو چقَدَر صبر و تحمّل دارد

وای از دل رباب

رفت و داغ دوریش دامان مادر را گرفت
از دم خیمه سرو سامان لشگر را گرفت

تیر با چه سرعتی آمد بماند قصه اش
آنچنان آمد که آقا جای تن سر را گرفت

حرمله خیر نبینى

باز هم نوبت آن است قمر در آید
یک تنه آمده تا پشت پدر در آید

آمده یارى بابا بکند اى جانم
آمده بلکه از او نیز سپر در آید

لالایی اصغرم

چشمه ای پا نمیشود مادر
خاک دریا نمیشود مادر

خواب از چشم تو گریزان است
گریه لالا نمیشود مادر

علی لای لای

فرقی نداره دیگه روز و شبش
یکی دو روزه خیلی خشکه لبش
هرکاری کردیم ولی فایده نداشت
یه ذره هم پایین نیومد تبش

علی اصغرم

آنقدر تب کرده‌ای که آفتاب آتش گرفت
آنقدر لب تشنه‌ای جانم  که آب آتش گرفت

کاش می‌شد هرچه بود و این قُماط” اینجا نبود
شرمگینم کاش می‌شد که فرات اینجا نبود

چه کنم

در غمت داده ام از دست عنانم چه کنم
خنده ی آخر تو برده امانم چه کنم

یک طرف خنده ی لشگر طرفی اشک رباب
مانده ام من بروم یا که بمانم چه کنم

قمرم ریخت بهم

بینِ این دشت خدایا جگرم ریخت بهم
حرمله آمد و ناگه قمرم ریخت بهم..

سرعتی داشت خودش را برساند به علی
تیرِ بد ذات..گلوی پسرم ریخت بهم..

مثل یک سردار

قرص ماهی از دل گهوار بیرون میزند..
شیرخواره مثل یک سردار بیرون میزند

یک علی زیر عبا و یک علی روی عبا
از دم خیمه علی هربار بیرون میزند

یا رضیع الحسین

همه ی دشت جز سراب نبود
باوجود فرات آب نبود

به هوای حسین ساکت بود
خبری اصلا از رباب نبود

دکمه بازگشت به بالا