شعر عاشورا 1401

یا ابوفاضل

این آبها شبیه تو دریا ندیده‌اند
مانند دستهای تو سقا ندیده‌اند

سرنیزه‌ها به قدِ رشیدت نظر زدند
حق داشتند خوش قد و بالا ندیده‌اند

ولدی

حرم غرق تماشا بود آن ساعت که جان دادی
نگاهم مثل دریا بود آن ساعت که جان دادی

پریشان می شوم وقتی پریشان می شود زلفت
نگاهت گرم و گیرا بود آن ساعت که جان دادی

ساقی اهل حرم

ساقی اهل حرم بی کس و تنها شده بود
وسط هلهله ها علقمه غوغا شده بود

لشکر کوفه بهم ریخت عجب منظره ای
نیزه ی شمر و سنان تشنه سقا شده بود

یا رضیع الحسین(ع)

حرمله خندید و جانان مرا از من گرفت
این بیابان بلا جان مرا از من گرفت

با سه شعبه شعله بر جان رباب افتاده بود
حال و روز خیمه سامان مرا از من گرفت

باب حوائج

برای آبروی آفتاب بعد از این
بزن به چهره ی ماهش نقاب بعد از این

تمام عرش خدا پر شده است از عطرش
از آب و تاب می افتد گلاب بعد از این

یا علی اصغر(ع)

قرار شد برود کار بوتراب کند
فرات را سر بدخواه خود خراب کند

قرار شد برود با لب ترک ترکش
هزار حرمله را از خجالت آب کند

یا قاسم ابن الحسن

دستخطی دارد و آسوده حالش کرده است
شوق جان دادن رها از هر ملالش کرده است

تا نقاب از رو بگیرد زاده ی شیر جمل
لشگری را خیره ی ماه جمالش کرده است

پیکر لاله

پیکر لاله پر از نیزه و خنجر شده بود
گریه ی اهل حرم چند برابر شده بود

پسر شیر جمل بود و رجز خواند ولی
تیرها قسمت آن سرو دلاور شده بود

یا زینب

به غیر از زینب کبری کسی تب را نفهمیده
کسی هم معنی اسرار مذهب را نفهمیده

نمیدانم علی زینب شده یا زینبش حیدر
دلم معنی این نفس مرکّب را نفهمیده

یا زینب(س)

داد در راه حسینش اقتداری را که داشت
شد خزان آهسته آهسته بهاری را که داشت

مثل پروانه به دور شمع روی شاه گشت
دور کعبه ساخت آن خط مداری را که داشت

بال و پرم سوخت

دیشب تمام بال و پرم سوخت ای عمو
در بین شعله موی سرم سوخت ای عمو

آتش به جان خیمه که افتاد در غروب
دیدم تمام دور و برم سوخت ای عمو

یا بنت الحسین(ع)

آمدی تا با سر خونی تو سامان بگیرم
خون حلقوم تورا با گوشه دامان بگیرم

جان من برلب رسید از بس کتک خوردم پیاپی
چشم خود را بازکن شاید دوباره جان بگیرم

دکمه بازگشت به بالا