قربانیم راهی قربانگاه هستم
با عشق خود تا پای جان همراه هستم
گفتم که بشناسید عبدالله هستم
عبد حسینم یادگار مجتبایم
جانم فدایت ای عمو دارم میآیم
قربانیم راهی قربانگاه هستم
با عشق خود تا پای جان همراه هستم
گفتم که بشناسید عبدالله هستم
عبد حسینم یادگار مجتبایم
جانم فدایت ای عمو دارم میآیم
اسم تو را با داد گفتم بیقرارم خب
تا بازگردی از سفر چشم انتظارم خب
خیلی خنک شد این دلم خوابش پرید اصلا
از اینکه تووی تشت بودی شرمسارم خب
خم شد کمرم ، پیر شدم ، بار گرفتم
بعد از تو فقط دست به دیوار گرفتم
مجبور شدم یاد بگیرم بنویسم
مجبور شدم…! لکنت گفتار گرفتم
سوره مریم به روی نیزه ها تفسیر شد
آب وقتی به حرم آمد که خیلی دیر شد
یا عزیز الله چشمت را روی نیزه ببند
نان خشک انداختند و دخترت تحقیر شد
خوب است که از خود خبری داشته باشم
بر حال خرابم نظری داشته باشم
ای کاش که در روضۀ شبهای محرّم
با لطف شما چشم تری داشته باشم
آنکه در شام سر از کار تو در می آورد
داشت از حال پدر با تو خبر می آورد
آن شبی را که تو از ناقه زمین افتادی
عمه ای کاش برای تو سپر می آورد
رفتی و سهم من شده درد و بلا حالا
بالاست از هجران تو دست دعا حالا
قرآنِ زینب ، از تو یک بوسه طلبکارم
پایین بیا از روی رحل نیزه ها حالا
در وادی ایمن قدمی پا نگذراند..
عشاق محلی به تسلی نگذراند
بوسیدن تو ضعف و عطش را ز تنم برد
گیرم جلویم آب و غذا را نگذارند
چقدر حرف که بی ربط آمده، تا… با…
برای آنکه شود حرف من مهیا با…
دو چشم من به گمانم که آشنا هستید
یکی دو بار به نی دیده ام شما را با…
جز زیر سر تو سایه ای نیست پدر
جز عمه، برام دایه ای نیست پدر
زخم لب تو رقیه ات را سوزاند
از آبله ها گلایه ای نیست پدر
نیست عاشق آنکه اینجا حرف جان را میزند
دخترت پای تو قید این جهان را میزند
زجر زجرم میدهد به هر طریقی در طریق .
تا شود نیلی به یاست تازیان را میزند
تو هم چو صبحی و من شمع خلوت سحرم
چه خوش رسیده ای و من هنوز در سفرم
رسیده است گل اینبار محضر بلبل
چه حیف دست قدر چیده است برگ و برم