شعر مذهبی

قرار بود بیائی

قرار بود بیائی مگر نه آقاجان

ز چهره پرده گشائی مگر نه آقاجان

قرار بود که یک لحظه هم به حال خودم

مرا رها ننمائی مگر نه آقاجان

خدایا رو سیاهم

الهی بنده ای گم کرده راهم

بده راهم که سر تا پا گناهم

الهی بی پناهان را پناهی

پناهم ده پناهم ده پناهم

تک بیتی

یا اباعبدالله

مجنون به نصیحت دلم آمده است

بنگر به کجا رسیده دیوانگیم

 

لکَ لبّیک خدا

ماه رحمت شده پیدا لکَ لبّیک خدا

«استجابت» شده معنا لکَ لبّیک خدا

 

ماه ها در پی ماه رمضانت بودیم

شد روا حاجت ماها لکَ لبّیک خدا

 

دل ناپاک

ما که لبریز غم و غصه و آهیم هنوز 

رمضان آمده و غرق گناهیم هنوز

رانده از عالم و آدم شده ایم آقا جان 

بی کس و خسته و بی پشت و پناهیم هنوز

یا ایها العزیز

با اینکه بی وفا شده ام با وفا ببخش

این بار محض خاطر زهرا مرا ببخش

خود را اسیر بند معاصی نموده ام

من توبه می کنم تو فقط بنده را ببخش

حضرت فرمانروا حسین

ما را تمام خلق شناسند با حسین

ما نوکریم و حضرت فرمانروا حسین

ناز طبیب و منت مرهم کجا کشی؟

وقتی که هست تربت پاکش دوا حسین

عطر یار

هر جا که عطر یار نباشد عذاب هست

هر جا که نام دوست بیاید شراب هست

اعجاز اعظم است که عشقش به قلب ماست

ما ذره ایم و در دلمان آفتاب هست

خجلم

باز هم سفره ات شده و پهن و

سرسفره گدای تو آمد

به سرایت کریم بنده نواز

بنده ی پر خطای تو آمد

گناهکار آمد

شب شد و ناله های طفلانه

کار این عبد بی پناه شده

طلب بخشش از تو یا الله

حرف مسکین رو سیاه شده

دعای سحر

یا رب دوباره وقت دعای سحر شده

این دل برای بزم دعا مفتخر شده

«اُدعونی استجب لکم» تو خدای من

بر من بشارتی است که وقت نظر شده

اسیر سفره افطار

وقتی اسیر سفره افطار  می شوم

غافل زطعم جلوه دلدار می شوم

بعد از اذان مغرب و یک روز روزه دار

پر تا گلو شبیه یک انبار میشوم

دکمه بازگشت به بالا