شعر مذهبی

دوباره تنگ غروب

دوباره تنگ غروب و…..خدا دلم تنگ است

برای دیدن روحم بیا ,دلم تنگ است

دوباره تنگ غروب و سکوت وتنهایی

شبیه داغ شفق ,بی صدا, دلم تنگ است

امشب دلم آشفته‌ی داغ جوانی‌ست

این روزها بوی قفس دارد زمانه

اندوه و غربت می وزد از هر کرانه 

این روزها دلتنگ دلتنگم شهیدان

کی می رود از خاطر من یاد یاران 

بغض غربت

هستم یتیم لیک پر از شور وعزتم

حُسن ختام و پرچم پایان نهضتم

بابا خوش آمدی که ببینی که شهر شام

افتاده در خروش ز غوغای غربتم 

غرق ماتم

وقتی که عرش از غم تو غرق ماتم است

گر عالمی حسینه ات هم شود کم است

لب تشنه است دیده ی ما ای قتیل اشک

اما زمان روضه ی تو دیده زمزم است

طینت من از غبار پرچم تو

دست از سر دل بر نمیدارد غم تو

با ما چه کرده سوز داغ و ماتم تو

وقتی دلم را از گِل اشک آفریدند

شد طینت من از غبار پرچم تو

عشق شاه دشت بلا

آنکس که با نگاه دل ما شکار کرد

تنها خدا گواست که با ما چه کارکرد

برما چشاند لذت سوز جنون عشق

ما را اسیر آتش این انتظار کرد

وقتی که عرصه بر نفسم تنگ میشود

وقتی که عرصه بر نفسم تنگ میشود

یا شیشه دلم به غمی رنگ میشود

 

بغض ترک ترک شده ام هر زمان شکست

قلبم به نبض روضه هماهنگ میشود

به روز حشر …

به روز حشر کفن پوشهای سینه کبود

به حال هروله یکسر ندای ما ارباب

چه کرده داغ تو با سینه های ما ارباب

که آه میچکد از ربنای ما ارباب

شراب و اشک …

شراب و اشک  دو تا میهمان جام منند

که این دو باعث سر مستی مدام منند

شراب از خم قالو بلی و اشک ازخون

دو رکن هستی من علت دوام منند

ایمان بدون عشق تو محکم نمیشود

بزم حضور بی تو فراهم نمیشود

ایمان بدون عشق تو محکم نمیشود

بر کائنات گر که کنی لطف بی حساب

یک ذره از خزانه ی تو کم نمیشود

کار من نوکری و کار حسین است کَرَم

کار من نوکری و کار حسین است کَرَم

من ز شغلم بسوی حرفه ی دیگر نروم

تا حوالتگه دل در حرم کرب وبلاست

گر که دنیا نبُوَد  در کف مقصود چه غم

نوکر خانه ی ارباب و غم دنیا ؟ وای

لحظه ای نیز نیاید غم دنیا به سرم

هیچ بودم من و او خواست که با “کنفیکون

رهنمونم بشود جانب هستی ز عدم

آفریننده ی نوکر چه کسی جز شاه است؟

خاک آب و گل من هست غباری ز حرم

به دم و بازدم سینه زنانش سوگند

طپش سینه حسین است فقط  دم همه دم

دعبل زار نگهدار سر رشته ی عشق

نوکر کوی حسینی و سگ ماه دمشق

مجید خضرایی

 

ما طفل مکتبیم و بُوَد گریه مشق ما

هر کس بر تو نبارد بصیر نیست

آزاده نیست آنکه به عشقت اسیر نیست

کافر کسی است کز تو نمازش تهی بُوَد

درمانده هر که به کویت فقیر نیست

دکمه بازگشت به بالا