شعر مذهبی

یا ولی الله

سوختم از هجر، آهم را بخر
حسرت عمر تباهم را بخر

گرچه در عصیان مرا هم دیده ای
لااقل شرم نگاهم را بخر

حسین جان

دنیا مرا اذیت اگر بی شمار کرد
کشتیِ شاه آمد و ما را سوار کرد

او عهده دار مردم بی دست و پا شده
باید به سیدالشهدا افتخار کرد

حی علی الحسین

خاک بودیم و زر شدیم همه
بعد از آن معتبر شدیم همه

گریه کردیم و نخلمان بَر داد
خشک بودیم و تر شدیم همه

آقای من

من از این دنیای نیرنگ و فریب
آمدم سوی غریب بن غریب

نوکر سرخورده ات برگشته است
باز کن آغوش خود را ای حبیب

حسین جان

کسی که گریه کن تو شده مسلمان است
که دوست داشتن تو دلیل ایمان است

دلم گرفته که امروز سیر گریه کنم
به جان ابر که حرفش همیشه باران است

کاش بودم سگ دربان اباعبدالله
یکی از پیرغلامان اباعبدالله

کاش مانند حبیب ابن مظاهر جانم
بارها بود به قربان اباعبدالله

یا ابالمهدی

پری برای مناجات نیمه شب بدهید
نگار آمده پس باده روی لب بدهید
مرا همیشه فقیر الحسن لقب بدهید
مرا ز قوم بنی سامرا نسب بدهید

علی جانم

هرآنکس که تولای علی دارد چه غم دارد؟
هرآنکس که تبرای عُمر دارد چه کم دارد؟

علی مولا، علی سرور، علی فاتح، علی حیدر
بُوَد شاهد مرا خیبر، علی تنها جَنَم دارد

کنج حرمت

“زیر علمت امن ترین جای جهان است”
کنج حرمت قبلهء دل کهف امان است

سودای تو ما را به جنون برده ، نظر کن
حال دل دیوانه ز رخساره عیان است

بارِ هجر

شبی که ختم خواهد شد دمِ صبحش به دیداری
هزاران ساعتش وَللّهِ می ارزد به بیداری

سحر از تاب گیسوی‌َت به گوش باد گفتم..،گفت:
عجب یاری عجب یاری عجب یاری عجب یاری

امامُ الرحمتِ اول

امامُ الرحمتِ اول و یا پیغمبرِ آخَر
امین خالق و مخلوق حتی بهر هر کافر

همینست آنکه برحقش دهدموسی قسم،حق را
که یارب از بلا و از عذاب قوم من بگذر

یا صاحب الزمان(عج)

تکیه کردم بر همه بر روی دیواری که نیست
یخ فروشم یخ فروش اینجا خریداری که نیست!

آه! چاه جمکران، دلتنگ دیدارم چقدر
نامه هایم را نبردی پیش دلداری که نیست

دکمه بازگشت به بالا