شعر مرثیه

کمی آرام برو

کمی آرام برو کم شود این خون جگری
برده ای دل زهمه کاش زمن جان ببری
من هنوزم به دلم مانده تماشات کنم
چقدر زود شد ایام وصالت سپری

آجرک الله

با گریه دستم را به ساغر می رسانی
ایام هجران را به آخر می رسانی

بیزارم از آن سفره که دورش نباشی
رزق مرا در روضه بهتر می رسانی

سالار زینب(س)

با خنده با تحقیر خنجر را گرفته
بر سینه اش زانو زده سر را گرفته

ای کاش رو به قبله اش میکرد نامرد
یک دست مو یک دست خنجر را گرفته

عزیزم

دارد زمین برای تنت تنگ می شود
گودال دست و پا زدنت تنگ می شود

مادر! در ازدحام لگدهای این و آن
جایم کنار این بدنت تنگ می شود

آنقدر ناله شدم

آنقدر ناله شدم تا جگرم ریخت حسین
آنقدر اشک که مژگان ترم ریخت حسین

موی من تار به تارش شده پیش تو سفید
مثل پائیز شدم برگ و برم ریخت حسین

ای روح وریحانم، نرو

هی قسم دادم ترا بر چشم گریانم، نرو
برنمیگردی دگر ای روح وریحانم، نرو

جان من بودی و هستی جان من! یک جان بگو
عشق من! جانان من، از جسم بی جانم نرو

واویلا

سر نمی گردد جدا
تا نیاید مادرش حنجر نمی گردد جدا
بر گلو بسته دخیل
تا نگیرد حاجت این خنجر نمی گردد جدا

واویلا

با خنده با تحقیر خنجر را گرفته
بر سینه اش زانو زده سر را گرفته

ای کاش رو به قبله اش میکرد نامرد
یک دست مو یک دست خنجر را گرفته

چه خوب زهرا هست وقت احتضارش
آقا دودستی دست مادر را گرفته

یک ضربه! دوضربه! نه باید پشت و رو کرد
زیر گلویش بوی خواهر را گرفته

هم فاطمه چشمان حیدر را گرفته
و هم علی چشم پیمبر را گرفته

هی صورت ارباب را بر خاک میزد
لج کرده قول کیسه زر را گرفته

زینب! برو جایی که شمر اصلا نباشد
بیرون بیاید زود معجر را گرفته..

تقسیم شد جسمش میان ده سواره
هر مرکبی یک جای پیکر را گرفته

دیگر نه عباس است نه اکبر، ببینند
خلخال طفلان چشم لشکر را گرفته

سید پوریا هاشمی

امان از دل زینب(س)

تیری که سویِ روی تو پر در می‌آورد
هر بار سر ز جایِ دگر در می‌آورد

بادی وزید و شیهه‌ی اسبی دمِ غروب
از ته‌نشینِ آه، شرر در می‌آورد

خضاب زخم شدى

خضاب زخم شدى با حناى نیزه شکسته
پر است سینه ات از رد پاى نیزه شکسته

رسیده ام که دوباره سرم به سینه گذارم
گم است پیکر تو لا به لاى نیزه شکسته

وای حسین

بسته راه نفسش را سرِ یک نیزه ی کند
به پرش باز گرفته پرِ یک نیزه ی کند

هیچ کس نیست بیاید که بلندش بکند
حق بده خواهرش از دور اگر غش بکند

حسین من

روضه‌خوان از حال رفت
چون مسیر روضه‌اش تا گوشه‌ی گودال رفت

یک‌نفر تا قتلگاه
یک‌حرامی هم به سمت خیمه‌ی اطفال رفت

دکمه بازگشت به بالا