از همین جا که نشستم حرمت معلوم است
پرچمِ سرخِ پُر از پیچ و خمت معلوم است
گنبدِ زردِ تو تابید , هوا روشن شد
همه جا منظرهی صبحدمت معلوم است
از همین جا که نشستم حرمت معلوم است
پرچمِ سرخِ پُر از پیچ و خمت معلوم است
گنبدِ زردِ تو تابید , هوا روشن شد
همه جا منظرهی صبحدمت معلوم است
چهل روز گذشت و میهمان آمده است
بر پیکر من دوباره جان آمده است
برخیز بهار من خزان آمده است
خواهر به سرت نفس زنان آمده است
آذری و عرب و فارس ندارد این راه
بأبی أنتَ و اُمـّی یا اباعبـدالله
چشم خورشید شده فرش دراین جادّه ها
وَ غبار از تنِ زوّارِ تو می گیرد ماه
گاه باید شام را با دیدهی تر سر کند
گاه باید روزها را دیده بر در سر کند
حالت از کربلا جا مانده گاه اینگونه است
کودکی که دور از دامان مادر سر کند
خواهرت آمده به بالینت
خواهرى که خمیده تر گشته
خواهرت شرم مى کند از تو
چون بدون تو زنده بر گشته
گفتیم کربلا… دلمان بی هوا گرفت
آری دل غریبه و هر آشنا گرفت
یادش بخیر, یک دهه از داغ روضه ها
ناله زدیم پای تو تا این صدا گرفت
صحرا به صحرا, کو به کو , داریم نم نم میرویم
پشت سر هم, دم به دم , آدم به آدم میرویم
ما هر دو عالم را به این معراج دعوت میکنیم
از این سوی عالم اگر آن سوی عالم میرویم
ای سربلندی پیمبرها سر تو
تابیده مثل ماه بردنیا سر تو
رفتم تمام شهرها را با سرتو
دیدی رسیدم آخرش بالا سر تو
رسیده ام به تو اما…چه جاى خوشحالى؟
نه رنگ بر رخ من مانده نه ز تو بالى
مرا ببخش نبودم کنار پیکر تو
هنوز هم که هنوز است بین گودالى…
فقط نه خونجگرم از بی احترامی ها
نگاه شام, امان از نگاه شامی ها
شبیه گردن مان , روضه بسته می خوانم
دو سه شب است نماز نشسته می خوانم
ای سپه کوفه آفتاب شدید است
غنچه من رنگ آفتاب ندیده است
جنگ شما با من است! طفل چکاره ست؟!
رنگو روی ماه منچقدر پریده ست
آقا نگو من آرزویت را نداشتم !!
من که به جز ضریح , تقاضا نداشتم
گفتم مریض کرب و بلا را شفا بده
آقا نگو که قصد مداوا نداشتم !!